PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دفترچه خاطرات بازرگانی



مرتضی
21-01-2013, 10:01
با سلام به همه اهالی تاجربانک

دنیای تجارت و بازرگانی میتونه دنیایی پر از خاطرات باشه...در تمام پروژه های وارداتی و صادراتی، کوچیک و بزرگ، با افراد زیادی در ارتباط هستیم و در موقعیتهای مختلفی قرار میگیریم که خاطرات زیادی رو برامون رقم میزنن، خاطراتی شیرین و بعضا تلخ، اما همه خاطرات بازرگانی میتونن درسها و تجربه هایی رو با خودشون داشته باشن.

در این تاپیک خاطراتمون رو از دنیای تجارت و بازرگانی میتونیم برای اهالی تاجربانک تعریف کنیم... بالاخره کافه بازرگان هست و کافه جای خوبی هست برای تعریف خاطرات...:cowboy:

مرتضی
22-01-2013, 07:59
اولین خاطره رو خودم تعریف کنم تا دوستان دیگه هم شروع کنن به تعریف خاطرات از دنیای تجارت و سفرهای تجاریشون :cowboy:

چند ماه پیش برای تحویل گرفتن بار از کارخونه و همچنین بازدید از چند کارخونه دیگه و عقد قراردادهای جدید به یکی از شهرهای شمالی چین رفته بودم، من به همراه یکی از کارمندهای چینی شرکتمون، سفر طولانی بود و وقتی رسیدیم با مدیرعامل و مدیرفروشهای چند کارخونه دیدار داشتیم، در اینجا معمولا رسم هست که وقتی شما برای بازدید از یه کاخونه ای میرید، حتما مدیریت کارخونه به همراه چند نفر از اعضای کارخونه ، شما رو به صرف شام یا نهار دعوت میکنن، طبق همین رسم ، ما رو برای شام به یه رستوران سنتی چین دعوت کردن،من به همراه کارمند چینیمون و مدیر فروش کاخونه و 2 نفر دیگه از اعضای کارخونه رفتیم به یه رستوران چینی.

خلاصه رفتیم داخل رستوران و من شدیدا نگران غذا بودم، که قراره چی بیارن بخوریم، چون اینجا چین هست و هر جَک و جونوری رو ممکنه بخورن، هوا به شدت سرد بود و من لباس گرم با خودم نبرده بودم، و شدیدا سردم بود و مدام این چینی ها داشتن حرف میزدن و کارمند چینی ما داشت ترجمه میکرد برای من ، یکشون هم که یه کمکی انگلیسی بلد بود ولی لهجه اش اونقدر عجیب رو غریب بود که چند بار یه جمله رو تکرار میکرد تا متوجه بشم چی میگه، خلاصه گرم صحبت و ترجمه و لهجهء اون چینی بودیم که غذا اومد، چند مدل غذا آوردن، یه نگاهی به غذاها کردم دیدیم، قیافشون بد نیست و بوی خوبی هم دارن، به کارمند چینیمون گفتم این گوشتِ خوک و سگ و گربه که نیست، خندید و گفت نه، نیست. منم با خیال راحت شروع کردم به خوردن و لذت بردن از غذا، خوردیم و خوردیم و خوردیم و حرف زدیم.

غذا تمام شد و از رستوران اومدیم بیرون، دم در رستوران، یه سیگار آتیش زدم و مشغول تشکر و از این حرفا بودیم که دیدم، عکس یه حیوان عظیم الجثه رو بر سر در رستوران زدن، یه عکس خیلی بزرگ، بزرگتر از ابعاد واقعی و کاملا رنگی، عکس مربوط به حیوانی بود با گوشهای بسیار دراز که خندهء ملیحی به لب داشت و زل زده بود تو چشام .:blink:

در حالی که به عکسِ مربوطه اشاره میکردم، به کارمندمون گفتم این چیه؟ گفت: donkey ....گفتم چرا اینجا زدن عکسش رو؟ گفت برای اینکه در این رستوران فقط با گوشتِ donkey غذا درست میکنن.:blink::blink::blink:

بله و بدین سان بنده متوجه شدم که اون شب گوشت donkey یا همون الاغ خودمون رو نوش جان کردم . حالا شما هم اگه یه موقع اومدین چین و رفتین به رستوران چینی (مخصوصا در شهرهای کوچیک) قبلش دقیقا بپرسین چی دارین میخورین...ممکنه هرچیزی باشه...تازه من شانس آوردم donkey بود، میتونست هرچیز دیگه ای باشه :graduated:

j.ostovar850
08-02-2013, 03:42
سلام
مرتضی جون یه حرفایی میزنیا!!!! تو مگه تو ایران تاحالا کباب یه سوسیس و همبرگر و کالباس و از این گروه غذاها میل نکردی؟! میدونی چند درصدشون از گوشت حلال و سالم استفاده میکنند؟ میدونی تاحالا چند تاشونو اداره بهداشت بخاطر استفاده از گوشت گوسفند یا گاو مرده جریمه کرده؟! گوشت الاغ که تازه گوشت خوبه هست!!! همین دو سه سال پیش بود که یه چاه پر از پوست گربه!!!!! آره درست خوندی پوست گربه در نزدیکی یکی از مجتمع های خوشنام و برند فراورده های گوشتی در استان فارس پیدا شد که متوجه شدیم تمام اون همبرگرهای گرون و خوشمزه ای که از این شرکت خرید میکردیم با گوشت گربه های بیچاره و بی خانمان کوچه و خیابونای شیراز درست شده بوده و اونجا بود که ما به طعم اصیل گربه ایرانی اونم از نژاد اصیل شیرازی ایمان آوردیم! و فهمیدیم که چقدر برخی تکرار میکنم برخی از رستوران ها و شرکت های مواد غذایی زحمت کش و غیور کشور عزیزمون ایران از چینی ها پدرسوخته تر هستند. من که واقعا به این موضوع غرور میورزم.

مرتضی
08-02-2013, 09:03
سلام
مرتضی جون یه حرفایی میزنیا!!!! تو مگه تو ایران تاحالا کباب یه سوسیس و همبرگر و کالباس و از این گروه غذاها میل نکردی؟! میدونی چند درصدشون از گوشت حلال و سالم استفاده میکنند؟ میدونی تاحالا چند تاشونو اداره بهداشت بخاطر استفاده از گوشت گوسفند یا گاو مرده جریمه کرده؟! گوشت الاغ که تازه گوشت خوبه هست!!! همین دو سه سال پیش بود که یه چاه پر از پوست گربه!!!!! آره درست خوندی پوست گربه در نزدیکی یکی از مجتمع های خوشنام و برند فراورده های گوشتی در استان فارس پیدا شد که متوجه شدیم تمام اون همبرگرهای گرون و خوشمزه ای که از این شرکت خرید میکردیم با گوشت گربه های بیچاره و بی خانمان کوچه و خیابونای شیراز درست شده بوده و اونجا بود که ما به طعم اصیل گربه ایرانی اونم از نژاد اصیل شیرازی ایمان آوردیم! و فهمیدیم که چقدر برخی تکرار میکنم برخی از رستوران ها و شرکت های مواد غذایی زحمت کش و غیور کشور عزیزمون ایران از چینی ها پدرسوخته تر هستند. من که واقعا به این موضوع غرور میورزم.

نگو استوار!!!گوشت گربه؟!!! :wacko: گوشت گاو و گوسفند مرده و الاغ شندیده بودم ولی گربه دیگه شاهکاره:blink:

خشایار
08-02-2013, 10:26
سلام به داش مرتضی و تشکر از طرح خاطرات تجارت یا سفر .والا من برای راه اندازی خط تولید چای سبز گفتن چینی ها این تکنولوژی رو بهتر از هندو جاهای چای خیز بلد هستن اومدیم رنج سفر رو به جون خریدیم و راه ابریشم رو در پیش گرفتیم گروهی که با ما اومدن چین در پکن هتل ماریوت مستقر شدیم از روز ورود هرکسی میگفت من چه کار میخوام انجام بدم یکی میگفت ماساژ اینجا خیلی معروفه یکس میگفت ابریشم معروفه یکی میگفت سنگ زینتی معروفه یکی دیگه از پوشاک و غذا دریایی تمجید میکرد خلاصه کسی به فکر راه اندازی ودیدن خط تولید نبود از من پرسیدن تو چه کار میکنی گفتم اول برم کارخونه چای رو ببینم تا بعدش ببینم که چی میشه خلاصه مارو بردن به یه کارخونه چای چندین نفرم به چینی توضیح میدادن صرف نهار بردن رستوران تا برای خرید چای سبز هم مخ ما رو بزنن . من کلا با خوردن هیچ نوع غذا مشکل ندارم فقط بد بو نباشه خلاصه موقع خوردن غدا همه دیدن من بدون مشکل دارم میخورم شروع کردن به خوردن یکی از دوستان گفت خشایار این عجب گوشت استیک خوبی گفتم آره استیک قورباغه هست چشم شما دوستان روز بد نبینه رستوران شد دریای از بالا آوردن همراهان من .جوی بود غیز قایل وصف821 اینم استیک بقول دوستان قورقابه
اما داستان ادامه دارکه چه بر سایر دوستانم گذشت و من .................................................. .........

مرتضی
08-02-2013, 13:12
سلام به داش مرتضی و تشکر از طرح خاطرات تجارت یا سفر .والا من برای راه اندازی خط تولید چای سبز گفتن چینی ها این تکنولوژی رو بهتر از هندو جاهای چای خیز بلد هستن اومدیم رنج سفر رو به جون خریدیم و راه ابریشم رو در پیش گرفتیم گروهی که با ما اومدن چین در پکن هتل ماریوت مستقر شدیم از روز ورود هرکسی میگفت من چه کار میخوام انجام بدم یکی میگفت ماساژ اینجا خیلی معروفه یکس میگفت ابریشم معروفه یکی میگفت سنگ زینتی معروفه یکی دیگه از پوشاک و غذا دریایی تمجید میکرد خلاصه کسی به فکر راه اندازی ودیدن خط تولید نبود از من پرسیدن تو چه کار میکنی گفتم اول برم کارخونه چای رو ببینم تا بعدش ببینم که چی میشه خلاصه مارو بردن به یه کارخونه چای چندین نفرم به چینی توضیح میدادن صرف نهار بردن رستوران تا برای خرید چای سبز هم مخ ما رو بزنن . من کلا با خوردن هیچ نوع غذا مشکل ندارم فقط بد بو نباشه خلاصه موقع خوردن غدا همه دیدن من بدون مشکل دارم میخورم شروع کردن به خوردن یکی از دوستان گفت خشایار این عجب گوشت استیک خوبی گفتم آره استیک قورباغه هست چشم شما دوستان روز بد نبینه رستوران شد دریای از بالا آوردن همراهان من .جوی بود غیز قایل وصف821 اینم استیک بقول دوستان قورقابه
اما داستان ادامه دارکه چه بر سایر دوستانم گذشت و من .................................................. .........



:laugh::laugh::laugh::laugh::laugh::laugh::laugh:

کلا تمام کسانی که به چین سفر میکنن، بخش بزرگی از خاطراتشون مربوط به خوردن هست، بس که همه چیز میخورن اینجا

jalal13
08-02-2013, 21:33
سلام
واقعا فروم توپی درست کردید
اما با این همه جمعیت اگر همه چیز نخورند که نمیتونند شکم ملت را سیر کنند داخل چین!![
QUOTE=مرتضی;6657]:laugh::laugh::laugh::laugh::laugh::laugh::laugh:

کلا تمام کسانی که به چین سفر میکنن، بخش بزرگی از خاطراتشون مربوط به خوردن هست، بس که همه چیز میخورن اینجا[/QUOTE]

خشایار
09-02-2013, 13:42
روز هشتم سفر من تو لابی هتل نشسته بودم گفتن به من فلانی از دیشب تا به الان خبری از آقای فلانی نیست خشایار ندیدی شما گفتم نه هر کسی یه چی گفت لابد تو بازار ابریشم کارخونه ابریشم رو میخره یکی گفت رفته ................ یکی گفت رفته لابد ماساژ بحرحال من تحریک شدم در چین به این بزرگی اقای فلان رو پیدا کنم حالا چه طور پیدا کردم بماند از حوصله دوستان خارج هست بله دیدم اقای فلانی در وان فوجینگ (یه منطقه ای شبیه پاساژ اسکان تهران که توش پوشاک و اسباب بازی فروشی و غیره بفروش میره) با یه زن چینی بحث و مشاجره میکنن .چینی ها به نظر من حیوان ترین ادمهای روی زمین و از لحاظ مغزی در حد جلبک هستن ولی در کار گروهی نظیر ندارن و باز اگر بخوام دقیقتر وصف شون کنم دولتی هاشون زیرک و درایت سیاسی خوب اما مردومانی گوسفند که صبح از خواب بیدار میشن باید از جلو نظام به یه خط به ایستن تا براشون هروز کار توضیح بدن مثل شستن ظرف رستوران بگذریم . من صدا کردم آقای فلانی / اقای فلانی چیه چرا با این زن بحث میکنی و از دیروز تا به الان پیدا نیستی تا منو دید این ادم دید فکر کنم با سن 70 سال های های شروع به گریه کرد میگم چیه بگو توضیح داد که من دیروز اینجا اومدم تا برای خانواده سوغات تهیه کنم به دام این زن حیوان صفت خوردم تمام دارایی منو طلب کرده گفتم به پلیس اینجا زنگ زدی گفت آره پلیس منو آورده که از این زن رضایت بگیرم که اگه نگیرم بفیه ماجرا که حتما زندانی و بقیه داستان .گفتم ماجرا از چه قرار آقای فلانی .آهان یه توضیح بدم که چینی ها بسیار کلاهبردارتر از ایرانی ها هستن پول تقلبی در یه چشم بهم زدن بهت میاندازن یوان تقلبی تا دلت بخواد بهت قالب میکنن و دولتم به نظرمن دستش با مافیا چین تو یه کاسه است اگر 100 یوان چین رو نگاه کنینن عکس رییس مائو رو میبینید برای اینکه تقلب رو از اصل تشخیص بدین باید بقه عکس رییس مائو رو که لمس یا میخراشید باید برجسته باشد و بقیه چیزها . و یه مطلبی که در چین زیاد بچشم میاد به محض اینکه بدونن ایرانی هستی مثل یه کنه به شما میچسبن تا ازشون جنس بخری وگرنه ولت نمیگنن اگر هم که شما رو ول کنن با فحش ایرانی از شما پذیرایی میکنن و راه سواری بر روی ایرانی ها رو خوب بلدن . بعد گفتم اقای فلانی چی شد ه توضیح داد که گفت من 10 روسری ابریشم رو به قیمت مثلا 400یوان خریدم و این زن هم قبول کرد من دست کردم در جیبم دیدم یوان ندارم از خرید منصرف شدم این زن دید من دلار دارم به من با زبان اشاره فهماند که من پول تو رو تبدیل میکنم و تو نگران نباش و دقیقا ماجرا از اینجا شروع شد پول دلار رو به مبلغ 400 دلار رو از این اقا گرفت و بعد با بیشرمی تمام بهش گفت مبلغ این روسری ها رو من با تو به مبلغ 400 دلار معامله کردم برو خلاصه من با یه گرفتاری دنبال مدیر اون پاساژ گشتم و ماجرا رو توضیج دادم با بیشرمی تمام گفت این زن دروغ نمیگه و این مرد با این زن توافق کردن و این یه اگریمنت بین اونا من که کاملا کنترل اعصابم رو از دست دادم که نزدیک بود بزن بزن رو شروع کنم که با یه جمله منو کاملا مات کرد گفت برو که این زن حامله است اگه اتفاقی براش بیافته مسئول بچه این زن و خودش شمایین من با گوشی قرمز شده برگشتم و اینجا بود که با خودم عهد کردم اگه ایرانی بودنم رو به اینها نشون ندم خشایار نیستم و ایران بگرد نیستم حالا در ادامه خواهم گفت چه بلایی سر چینی ها آوردم و به بقیه چه آموزشی دادم تا از باقی مونده سفر لذت ببرن

خشایار
18-02-2013, 16:05
بخش سوم سفر:یه روز تو فروشگاهی در بایرونگ قدم میزدم و به اجناس چینی که مردم ما سر و دست میشکنن نگاه میکردم دیدم یکی بد فرم بهم چسبیده که بیا بخر و من برای اینکه از شر این زن فروشنده خلاص شم گفتم من اول میخوام برم ماساژ بعد میام برای خرید و برای اینکه باور کنه به حالتی که تمام دست و پا و عضلاتم درد میکنه نمایش بازی کردم قافل از اینکه این زن ول کن ماجرا نخواهد بود . تا دید من گفتم ماساژ داد زد ژیان ژِیان ژیان گفتم چرا داد میزنی بااشاره گفت شوهرمه من که جا خوردم گفتم یبار دیگه آقا پلیس باید بیاد اینبار برای من.خلاصه ژیان اومد گفت چیه گفتم هیچ زنت میگه خرید کن من میگم بعد ماساژ خلاصه فهموند که بریم گفتم کجا گفت ماساژ.من که دیدم خوب خطر اول برطرف شد گفتم بریم تا اونجا فکر میکنم که چه بهانه ای بگیرم و در برم از زیر ماساژ. رسیدیم بقول دوستان ماساژ خونه سریع منو گرفتن چه نوع ماساژی بدیم گفتم پولش چقدر گفتن فول ماساژبدیم 200 یوان .خلاصه یهو یادم اومد من یوان ندارم دست بردم در جیب و گفتم من پول یوان ندارم ولی فقط ریال دارم پول رو از جیبم بیرون آوردم و بهشون نشون دادم اونا هم جا خوردن که چرا یوان ندارم . بعد از مدتی به همدیگه اطلاع دادن چه کنم چه کنم در بین اونها شروع شد تصمیم گرفتن و گفتن قبول ريال بده و پرسیدن مال کجاست گفتم ایران سریع قبول کردن و به من گفتن لباس رو بکن و آماده شو ،من باز جا خوردم که چرا ول کن نیستن .بهانه آوردم که چند برگ ازاین پول رو میخواهید گفتن پول رو دوباره نشون بده من تو جیبم 10 اسکناس 2000 تومانی 5 تا 5000 تومانی و چندتا هم تراول داشتم به تراول که اصلا اعتنا نکردن چسبیدن به رنگ ابی پول که 2000 تومانی بود من دیدم اینا آخر شاسکول اند حالا بیا ببین دیگه من ول کن نیستم گفتن 4 تا از آبی اسکناس ها رو بدی فول ماساژ میدیم 2 ساعت . من گفتم یه دونه اسکناس آبی میدم فول ماساژ تعداد صفر رو براش شمردم گفتم خیلی پول میشه بازبان چینی گفت از 200 یوان بیشتر میشه گفتم آره این چهار صفر داره اون دو صفر به خواهش گفت پس دوتا آبی بده گفتم باشه به شرطی که سوپر فول ماساژ بدی .خلاصه بعد از 2.30 دقیقه ماساژ گفت اوکاییییییییی گفتم اوکی بیچاره که از حال رفته بود گفتم ابنم دوتا اسکناس آبی تا دم درب اومد گفت فردا دوباره بیا گفتم در دو نوبت صبح و عصر میام و من سریع مثل قرقی از اونجا دور شدم. برای دوستانم که تعریف کردم میگفتن مگه میشه تا یه روز که من رفتم به شهر تیانجین دیدم چند تا از همسفرها با پول اسکناس سبز مشغول به خرید سوغات هستن و دوستان تا آخر عمر قرارشد منو از دعای خیرشون قافل نکنن همه شاد و شنگول به ایران برگشتیم

خشایار
18-02-2013, 20:48
آخه من موندم این خاطرات بازرگانی فقط منو داش مرتضی خاطره داشتیم 300 نفر خواننده

Chalak Trading
19-02-2013, 00:51
جاي دوستان خالي يك بار سر ما هم همين بلا آمد ولي بنده و همراهان موش خورديم . xie xie



اولین خاطره رو خودم تعریف کنم تا دوستان دیگه هم شروع کنن به تعریف خاطرات از دنیای تجارت و سفرهای تجاریشون :cowboy:

چند ماه پیش برای تحویل گرفتن بار از کارخونه و همچنین بازدید از چند کارخونه دیگه و عقد قراردادهای جدید به یکی از شهرهای شمالی چین رفته بودم، من به همراه یکی از کارمندهای چینی شرکتمون، سفر طولانی بود و وقتی رسیدیم با مدیرعامل و مدیرفروشهای چند کارخونه دیدار داشتیم، در اینجا معمولا رسم هست که وقتی شما برای بازدید از یه کاخونه ای میرید، حتما مدیریت کارخونه به همراه چند نفر از اعضای کارخونه ، شما رو به صرف شام یا نهار دعوت میکنن، طبق همین رسم ، ما رو برای شام به یه رستوران سنتی چین دعوت کردن،من به همراه کارمند چینیمون و مدیر فروش کاخونه و 2 نفر دیگه از اعضای کارخونه رفتیم به یه رستوران چینی.

خلاصه رفتیم داخل رستوران و من شدیدا نگران غذا بودم، که قراره چی بیارن بخوریم، چون اینجا چین هست و هر جَک و جونوری رو ممکنه بخورن، هوا به شدت سرد بود و من لباس گرم با خودم نبرده بودم، و شدیدا سردم بود و مدام این چینی ها داشتن حرف میزدن و کارمند چینی ما داشت ترجمه میکرد برای من ، یکشون هم که یه کمکی انگلیسی بلد بود ولی لهجه اش اونقدر عجیب رو غریب بود که چند بار یه جمله رو تکرار میکرد تا متوجه بشم چی میگه، خلاصه گرم صحبت و ترجمه و لهجهء اون چینی بودیم که غذا اومد، چند مدل غذا آوردن، یه نگاهی به غذاها کردم دیدیم، قیافشون بد نیست و بوی خوبی هم دارن، به کارمند چینیمون گفتم این گوشتِ خوک و سگ و گربه که نیست، خندید و گفت نه، نیست. منم با خیال راحت شروع کردم به خوردن و لذت بردن از غذا، خوردیم و خوردیم و خوردیم و حرف زدیم.

غذا تمام شد و از رستوران اومدیم بیرون، دم در رستوران، یه سیگار آتیش زدم و مشغول تشکر و از این حرفا بودیم که دیدم، عکس یه حیوان عظیم الجثه رو بر سر در رستوران زدن، یه عکس خیلی بزرگ، بزرگتر از ابعاد واقعی و کاملا رنگی، عکس مربوط به حیوانی بود با گوشهای بسیار دراز که خندهء ملیحی به لب داشت و زل زده بود تو چشام .:blink:

در حالی که به عکسِ مربوطه اشاره میکردم، به کارمندمون گفتم این چیه؟ گفت: donkey ....گفتم چرا اینجا زدن عکسش رو؟ گفت برای اینکه در این رستوران فقط با گوشتِ donkey غذا درست میکنن.:blink::blink::blink:

بله و بدین سان بنده متوجه شدم که اون شب گوشت donkey یا همون الاغ خودمون رو نوش جان کردم . حالا شما هم اگه یه موقع اومدین چین و رفتین به رستوران چینی (مخصوصا در شهرهای کوچیک) قبلش دقیقا بپرسین چی دارین میخورین...ممکنه هرچیزی باشه...تازه من شانس آوردم donkey بود، میتونست هرچیز دیگه ای باشه :graduated:

مرتضی
19-02-2013, 06:22
بخش سوم سفر:یه روز تو فروشگاهی در بایرونگ قدم میزدم و به اجناس چینی که مردم ما سر و دست میشکنن نگاه میکردم دیدم یکی بد فرم بهم چسبیده که بیا بخر و من برای اینکه از شر این زن فروشنده خلاص شم گفتم من اول میخوام برم ماساژ بعد میام برای خرید و برای اینکه باور کنه به حالتی که تمام دست و پا و عضلاتم درد میکنه نمایش بازی کردم قافل از اینکه این زن ول کن ماجرا نخواهد بود . تا دید من گفتم ماساژ داد زد ژیان ژِیان ژیان گفتم چرا داد میزنی بااشاره گفت شوهرمه من که جا خوردم گفتم یبار دیگه آقا پلیس باید بیاد اینبار برای من.خلاصه ژیان اومد گفت چیه گفتم هیچ زنت میگه خرید کن من میگم بعد ماساژ خلاصه فهموند که بریم گفتم کجا گفت ماساژ.من که دیدم خوب خطر اول برطرف شد گفتم بریم تا اونجا فکر میکنم که چه بهانه ای بگیرم و در برم از زیر ماساژ. رسیدیم بقول دوستان ماساژ خونه سریع منو گرفتن چه نوع ماساژی بدیم گفتم پولش چقدر گفتن فول ماساژبدیم 200 یوان .خلاصه یهو یادم اومد من یوان ندارم دست بردم در جیب و گفتم من پول یوان ندارم ولی فقط ریال دارم پول رو از جیبم بیرون آوردم و بهشون نشون دادم اونا هم جا خوردن که چرا یوان ندارم . بعد از مدتی به همدیگه اطلاع دادن چه کنم چه کنم در بین اونها شروع شد تصمیم گرفتن و گفتن قبول ريال بده و پرسیدن مال کجاست گفتم ایران سریع قبول کردن و به من گفتن لباس رو بکن و آماده شو ،من باز جا خوردم که چرا ول کن نیستن .بهانه آوردم که چند برگ ازاین پول رو میخواهید گفتن پول رو دوباره نشون بده من تو جیبم 10 اسکناس 2000 تومانی 5 تا 5000 تومانی و چندتا هم تراول داشتم به تراول که اصلا اعتنا نکردن چسبیدن به رنگ ابی پول که 2000 تومانی بود من دیدم اینا آخر شاسکول اند حالا بیا ببین دیگه من ول کن نیستم گفتن 4 تا از آبی اسکناس ها رو بدی فول ماساژ میدیم 2 ساعت . من گفتم یه دونه اسکناس آبی میدم فول ماساژ تعداد صفر رو براش شمردم گفتم خیلی پول میشه بازبان چینی گفت از 200 یوان بیشتر میشه گفتم آره این چهار صفر داره اون دو صفر به خواهش گفت پس دوتا آبی بده گفتم باشه به شرطی که سوپر فول ماساژ بدی .خلاصه بعد از 2.30 دقیقه ماساژ گفت اوکاییییییییی گفتم اوکی بیچاره که از حال رفته بود گفتم ابنم دوتا اسکناس آبی تا دم درب اومد گفت فردا دوباره بیا گفتم در دو نوبت صبح و عصر میام و من سریع مثل قرقی از اونجا دور شدم. برای دوستانم که تعریف کردم میگفتن مگه میشه تا یه روز که من رفتم به شهر تیانجین دیدم چند تا از همسفرها با پول اسکناس سبز مشغول به خرید سوغات هستن و دوستان تا آخر عمر قرارشد منو از دعای خیرشون قافل نکنن همه شاد و شنگول به ایران برگشتیم

عجب ترفندی زدی، با 8 یوان کار 200 یوان رو ازشون کشیدی، :biggrin:

مرتضی
19-02-2013, 06:23
جاي دوستان خالي يك بار سر ما هم همين بلا آمد ولي بنده و همراهان موش خورديم . xie xie

بد هم نیست آدم گاهی ندونسته طعم های جدید رو امتحان کنه! نه؟! :goatee:

خشایار
19-02-2013, 15:49
پس تا الان دوستان هم گوشت الاغ و هم استیک قورقابه و هم جناب موش قابل به خوراک هست

خشایار
23-02-2013, 20:44
تعداد بازدید کننده 400 نفر تعداد خواننده هر کدام 3 بار میشه 1200 بار تعداد درج کننده خاطره 3 نفر :مرتضی ،خشایار ،امید چالاک
با تشکر از نگارنده گان خاطرات بازرگانی بابت سرگرم کردن تا الان 400 نفر:wink::wink::wink::wink::wink:

haman716
23-02-2013, 21:53
حالا که آقا خشایار عصبانی شده منم یه خاطره از چین رفتم بگم
من واسه نمایشگاه کانتون میخواستم برم چین که هر آژانسی تماس گرفتم تورهای ترکیبی 10 روزه داشتند که نمایشگاه هم جزوشون بود و منم فقط میخواستم 4 روزه نمایشگاه اونجا باشم و کارامو انجام بدم و برگردم خلاصه تصمیم گرفتم تنها برم و واس ویزا اقدام کردم و بلیط هواپیما گرفتم و هتل رو هم اینترنتی رزرو کردم
من قبل از رفتن نقشه مترو گوانجو رو گرفته بودم و محل هتلم رو طبق نقشه داخل سایت مشخص کرده بودم و برنامه ریزی کردم که از فرودگاه با مترو برم و نزدیکترین ایستگاه به هتل پیاده شم بعد تاکسی بگیرم.خلاصه رفتم و طبق نقشه در ایستگاه مورد نظرم پیاده شدم و اون موقع تازه با خوندن اسم خیابونها متوجه شدم که تو سایت محل هتل رو اشتباه زده....
منم یه تاکسی رو نگه داشتم و سوار شدم وچر هتل رو که به انگلیسی بود رو بهش دادم و گفتم بره به این ادرس ولی اون اصلا انگلیسی بلد نبود و مشکلات منم شروع شد. خلاصه پیاده شدم و 3 تا تاکسی دیگه هم همینطور شد که تصمیم گرفتم برم تو پیاده رو و از مردم خواهش کنم ادرس رو به چینی برام بنویسن.همش جلوی این چینیها رو میگرفتم ولی انگار از یه سیاره دیگه اومده بودن(در واقع من از یک سیاره دیگه اومده بودم...!!!) و هیچی حالیشون نبود.یه 1 ساعتی گذشته بود و منم هیرون و سرگردون
دیدم اینجوری نمیشه رفتم رو یه نیمکت واستادم و مثل دستفروشا شروع کردم به داد زدن که: who can speak english ...............
شده بودم مثل این کولیها- باورتون نمیشه چینیها چه جوری منو نگاه میکردن مثل اینکه دیوونه دیده باشن....!!!!!!!
خلاصه بعد از 15 دقیقه یه خانوم اومد و گفت که من میتونم کمی انگلیسی صحبت کنم.اونقدر کیف کردم که میخواستم بغلش کنم (ولی خوب اسلام دست و پای ما رو بسته بود..!!!) اینجوری شد که اون خانوم لطف کرد و واسم نوشت و یه تاکسی برام گرفت که بعد از تقریبا 1 ساعت راه رسیدم هتل
ولی موقعی که برگشتم هر چی که اونجا کشیده بودم زنگ زدم و سر این شرکته رزرو هتل خالی کردم....
این بود یکی از خاطرات من تو چین البته مثل همه منم یه خاطره از غذاهای چینی دارم که همین الانم که فکر میکنم اونقدر حالم بد میشه که فکر نکنم قابل تعریف کردن باشه....
خوش باشید

مرتضی
23-02-2013, 22:46
حالا که آقا خشایار عصبانی شده منم یه خاطره از چین رفتم بگم
من واسه نمایشگاه کانتون میخواستم برم چین که هر آژانسی تماس گرفتم تورهای ترکیبی 10 روزه داشتند که نمایشگاه هم جزوشون بود و منم فقط میخواستم 4 روزه نمایشگاه اونجا باشم و کارامو انجام بدم و برگردم خلاصه تصمیم گرفتم تنها برم و واس ویزا اقدام کردم و بلیط هواپیما گرفتم و هتل رو هم اینترنتی رزرو کردم
من قبل از رفتن نقشه مترو گوانجو رو گرفته بودم و محل هتلم رو طبق نقشه داخل سایت مشخص کرده بودم و برنامه ریزی کردم که از فرودگاه با مترو برم و نزدیکترین ایستگاه به هتل پیاده شم بعد تاکسی بگیرم.خلاصه رفتم و طبق نقشه در ایستگاه مورد نظرم پیاده شدم و اون موقع تازه با خوندن اسم خیابونها متوجه شدم که تو سایت محل هتل رو اشتباه زده....
منم یه تاکسی رو نگه داشتم و سوار شدم وچر هتل رو که به انگلیسی بود رو بهش دادم و گفتم بره به این ادرس ولی اون اصلا انگلیسی بلد نبود و مشکلات منم شروع شد. خلاصه پیاده شدم و 3 تا تاکسی دیگه هم همینطور شد که تصمیم گرفتم برم تو پیاده رو و از مردم خواهش کنم ادرس رو به چینی برام بنویسن.همش جلوی این چینیها رو میگرفتم ولی انگار از یه سیاره دیگه اومده بودن(در واقع من از یک سیاره دیگه اومده بودم...!!!) و هیچی حالیشون نبود.یه 1 ساعتی گذشته بود و منم هیرون و سرگردون
دیدم اینجوری نمیشه رفتم رو یه نیمکت واستادم و مثل دستفروشا شروع کردم به داد زدن که: who can speak english ...............
شده بودم مثل این کولیها- باورتون نمیشه چینیها چه جوری منو نگاه میکردن مثل اینکه دیوونه دیده باشن....!!!!!!!
خلاصه بعد از 15 دقیقه یه خانوم اومد و گفت که من میتونم کمی انگلیسی صحبت کنم.اونقدر کیف کردم که میخواستم بغلش کنم (ولی خوب اسلام دست و پای ما رو بسته بود..!!!) اینجوری شد که اون خانوم لطف کرد و واسم نوشت و یه تاکسی برام گرفت که بعد از تقریبا 1 ساعت راه رسیدم هتل
ولی موقعی که برگشتم هر چی که اونجا کشیده بودم زنگ زدم و سر این شرکته رزرو هتل خالی کردم....
این بود یکی از خاطرات من تو چین البته مثل همه منم یه خاطره از غذاهای چینی دارم که همین الانم که فکر میکنم اونقدر حالم بد میشه که فکر نکنم قابل تعریف کردن باشه....
خوش باشید

کلی خندیدم:laugh::laugh::laugh::laugh::laugh::la ugh::laugh::laugh::laugh::laugh: عجب کاری کردی! خیلی باحال بود، آره این چینی ها اکثرا حتی yes و no هم بلد نیستن. ولی خوب از عهده اش بر اومدی
اون خاطره غذا رو هم تعریف کن، کنجکاو شدم بشنوم

haman716
24-02-2013, 11:40
ممنون آقا مرتضی
حال که میگید از غذای چینی که به خورد ما دادن بگم
روز اول که رسیدم و رفتم هتل عصر بود و هتل فقط صبحانه داشت و نهار و شام رو باید بیرون میخوردیم
رفتم یه دوش گرفتم و ساعتای 7 شب بود که گفتم برم بیرون یه قدمی بزنم و یه رستورانی چیزی غذا بخورم.رفتم بیرون یه 100 متری از هتل که دور شدم دو تا رستوران بود رفتم تو که غذا بخورم یه دفعه بوی گندی تو سرم پیچید که کلا از غذا خوردن پشیمون شدم و برگشتم هتل و تا عصر روز بعد اصلا اشتها به غذا نداشتم. اینم بگم که من خیلی بد غذام و معدمم یه مقدار مشکل داره و خیلی از غذاهای اینجا رو نمیخورم چه برسه به....
خلاصه عصر روز بعد تو نمایشگاه رفتم مکدنالد و دو تا ساندویج خوردم.روز سوم بود که با یکی از این شرکتای چینی قرار داشتم.اینا هم منو واسه نهار بردن یه رستوران شیک که پیش خودم گفتم امروز یه غذای توپ به ما میدن.مترجم هم همراهمون نبود و منو اون دستو پا شکسته با هم انگلیسی حرف میزدیم.خلاصه این چینیه ازم پرسید چی میخوری منم بهش گفتم من کباب میخورم ولی نمیدونستم که کباب اونا با من فرق داره....!!!!
غذا رو آوردن و من یکمی همچین شک کردم ولی گفتم لابد اینا کباب رو اینجوری درست میکنن دیگه...
جاتون خالی تا آخرش خوردم و ازش تشکر کردم و پرسیدم غذاش خوب بود که برگشت گفت آره غذاها یی که با گوشت سگ اینا درست میکنن خیلی خوشمزه است............. و چشتون روز بد نبینه همین که گفت شروع کردم به بالا آوردن وسط رستوران. تا خودمو رسوندم به دستشویی تمام رستورانو به گند کشیدم آخه اصلا دست خوذم نبود تا یه 20 دقیقه ای تو همون دستشویی نشستمو بالا میاوردم....
از همونجا یه تاکسی گرفتمو مستقیم رفتم هتل و از دواهای محلی که مادرم واسه معدم گذاشته بود کلی خوردم و تا شب هر وقت یادم میومد که چی خوردم دوباره بالا میاوردم
همین الانم که مینویسم یه جوری شدم..............
خلاصه این بود خاطره ی من از غذاها و رستوذانای چینی
معذرت میخوام اگه یه مقدار ناجور بود:wink:

خشایار
24-02-2013, 15:23
سلام haman716 ([Only Registered And Activated Users Can See Links]) عزیز مرسی از بابت خاطره خوب و جالب تون من یه سلام وتشکر ویژه از داش مرتضی دوباره داشته باشم بابت این خاطرات سفر یا همون خاطرات بازرگانی من تو این سایت دو چیز رو باید آمارش رو بالا ببرم یکی همین خاطرات هست و یکی هم بنگاه کاریابی معرفی دوستان که دوست عزیز آقای ناصری زحمت کشیدن اگر haman716 ([Only Registered And Activated Users Can See Links]) عزیز خواستی اونجا هم خودتو معرفی کن ممنون میشم . نکته بعدی اینه که همین چین که مغز در حد جلبک هستن دنیا رو با کار گروهی گرفتن اما ما چی از نوشتن خاطرات سفر و غیره که رایگان هست در خجل هستیم
ارادتمند شما
خشایارسعادت

haman716
24-02-2013, 17:25
سلام haman716 ([Only Registered And Activated Users Can See Links]) عزیز مرسی از بابت خاطره خوب و جالب تون من یه سلام وتشکر ویژه از داش مرتضی دوباره داشته باشم بابت این خاطرات سفر یا همون خاطرات بازرگانی من تو این سایت دو چیز رو باید آمارش رو بالا ببرم یکی همین خاطرات هست و یکی هم بنگاه کاریابی معرفی دوستان که دوست عزیز آقای ناصری زحمت کشیدن اگر haman716 ([Only Registered And Activated Users Can See Links]) عزیز خواستی اونجا هم خودتو معرفی کن ممنون میشم . نکته بعدی اینه که همین چین که مغز در حد جلبک هستن دنیا رو با کار گروهی گرفتن اما ما چی از نوشتن خاطرات سفر و غیره که رایگان هست در خجل هستیم
ارادتمند شما
خشایارسعادت
سلام آقا خشایار
من نفر دوم بودم که تو اون تاپیک خودم رو معرفی کردم. به صفحه اولش یه سری بزن:snitch:

خشایار
24-02-2013, 20:58
ای نوید تقوی خدا ترا حفظ کنه عکس کاربری تو تازه گذاشتی فکر کنم مربوط به شرکتت باشه نشناختمت بحرحال شرمنده . دوستان من یه مدت با ایمیل با نوید مکاتبه میکردم الان بجا نیاوردم امان از دست آلزایمر:ohno::ohno::ohno::ohno::ohno::ohno: :ohno:
دوست دارم نوید همیشه موفق باشی
شاد باشی همیشه
ارادتمند شما
خشایار سعادت

haman716
25-02-2013, 11:13
ای نوید تقوی خدا ترا حفظ کنه عکس کاربری تو تازه گذاشتی فکر کنم مربوط به شرکتت باشه نشناختمت بحرحال شرمنده . دوستان من یه مدت با ایمیل با نوید مکاتبه میکردم الان بجا نیاوردم امان از دست آلزایمر:ohno::ohno::ohno::ohno::ohno::ohno: :ohno:
دوست دارم نوید همیشه موفق باشی
شاد باشی همیشه
ارادتمند شما
خشایار سعادت
خواهش میکنم شما لطف دارید. دل به دل راه داره آقا خشایار
از اینکه بعضی اعضای سایت مثل دوستای صمیمی برخورد میکنن خیلی خوشحالم و اینجوری باعث میشه باهم راحتر باشن و پیشرفت دو طرفه حاصل بشه
موفق باشید

خشایار
25-02-2013, 14:44
باعث افتخار و سربلندی من هستی و من مخلص شما
ارادتمند شما
خشایار سعادت

Aksham.F.D
26-02-2013, 04:04
منم یه خاطره بی مزه تعریف کنم :blush:
وقتی توی گرجستان رفتم حساب باز کنم برای شرکت کلی توضیح خواستم و سئوال و... با انگلیسی دست و پا شکسته. کارشناس بانک هم از من بذتر. خلاصه از مزایای اینترنت بانک میگفت و من از ترنسفر پرسیدم که آیا میشه و چه جوریه. پشت سر هم حرف میزدو از این شاخه به اون شاخه میپرید. منم یهو پرسیدم خوب اینویس رو چیکار کنم؟ گفت ای میل میزنی. پرسیدم کل این کار چقدر طول میکشه؟ گفت 1 تا 2 ساعت! بله. من منظورم کل ترنسفر بود و ایشون منظورش رسیدگی به اینویس!! تعجب کردم و دوباره پرسیدم گفت نه 1 تا 2 ساعتو پشت بندش کلی حرف زد. خلاصه ما هم به خیال اینکه لابد چون این بانک بیسش مال انگلیس هستش با بانک های اتحادیه اروپا جوینت هستن و... ورداشتیم 50 دلار هم دادیم برای جی پس اینترنتی!من هم ذهنم درگیر هزار تا چیز تا اینکه یه روز جمعه خواستم اولین ترنسفر رو انجام بدم. زنگ زدم یه سئوال داشتم درباره کمیسیون بانک و نمیدونم چی شد گفت 5 روز کاری طول میکشه! حداقل 3 روز.گفتم خوب اینترنت بانک و اون حرفا؟ گفت اصلا فرقی نمیکنه! تازه اینترنت بانک بیشتر هم طول میکشه چون یه بارم باید توی نوبت بمونه که بانک چک کنه اما توی شعبه این کار همونجا انجام میشه. حالا من به کارخونه گفتم امروز پول واریز میشه... شنبه و یکشنبه که هیچی 5 روزم بعدش یعنی یه آبروریزی تمام عیار. این به کنار تمام برنامه حمل هم بهم میخورد. از اینجا بود که بنده کمر به همت بستم:rambo: و شروع کردم زیر و رو کشیدن که شما برای چی به من گفتین یکی دو ساعت این وسط منم که زیر سئوال رفتم. سرتون رو درد نیارم صبر کردم و جمعه و شنبه و یکشنبه فکر کنم تمام کارکنان بانک یکی یک بار اسم منو شنیدن! چون روزهای تعطیل بانک جوابگو بود توی بعضی از شعب و 24/7 تلفنی اما برای انجام ترنزکشنهای داخلی.خلاصه دوشنبه پول رو ساعت 2 بعد از ظهر فرم اینترنتی رو پرکردم و ساعت 5 (بدون احتساب اختلاف ساعت بین مبدا و مقصد) پول توی حساب کارخونه بود! فکر کنم توی رکورد گینس ثبت شدش:biggrin: البته بیش از هر چیز شانس آوردم

مرتضی
26-02-2013, 06:18
منم یه خاطره بی مزه تعریف کنم :blush:
وقتی توی گرجستان رفتم حساب باز کنم برای شرکت کلی توضیح خواستم و سئوال و... با انگلیسی دست و پا شکسته. کارشناس بانک هم از من بذتر. خلاصه از مزایای اینترنت بانک میگفت و من از ترنسفر پرسیدم که آیا میشه و چه جوریه. پشت سر هم حرف میزدو از این شاخه به اون شاخه میپرید. منم یهو پرسیدم خوب اینویس رو چیکار کنم؟ گفت ای میل میزنی. پرسیدم کل این کار چقدر طول میکشه؟ گفت 1 تا 2 ساعت! بله. من منظورم کل ترنسفر بود و ایشون منظورش رسیدگی به اینویس!! تعجب کردم و دوباره پرسیدم گفت نه 1 تا 2 ساعتو پشت بندش کلی حرف زد. خلاصه ما هم به خیال اینکه لابد چون این بانک بیسش مال انگلیس هستش با بانک های اتحادیه اروپا جوینت هستن و... ورداشتیم 50 دلار هم دادیم برای جی پس اینترنتی!من هم ذهنم درگیر هزار تا چیز تا اینکه یه روز جمعه خواستم اولین ترنسفر رو انجام بدم. زنگ زدم یه سئوال داشتم درباره کمیسیون بانک و نمیدونم چی شد گفت 5 روز کاری طول میکشه! حداقل 3 روز.گفتم خوب اینترنت بانک و اون حرفا؟ گفت اصلا فرقی نمیکنه! تازه اینترنت بانک بیشتر هم طول میکشه چون یه بارم باید توی نوبت بمونه که بانک چک کنه اما توی شعبه این کار همونجا انجام میشه. حالا من به کارخونه گفتم امروز پول واریز میشه... شنبه و یکشنبه که هیچی 5 روزم بعدش یعنی یه آبروریزی تمام عیار. این به کنار تمام برنامه حمل هم بهم میخورد. از اینجا بود که بنده کمر به همت بستم:rambo: و شروع کردم زیر و رو کشیدن که شما برای چی به من گفتین یکی دو ساعت این وسط منم که زیر سئوال رفتم. سرتون رو درد نیارم صبر کردم و جمعه و شنبه و یکشنبه فکر کنم تمام کارکنان بانک یکی یک بار اسم منو شنیدن! چون روزهای تعطیل بانک جوابگو بود توی بعضی از شعب و 24/7 تلفنی اما برای انجام ترنزکشنهای داخلی.خلاصه دوشنبه پول رو ساعت 2 بعد از ظهر فرم اینترنتی رو پرکردم و ساعت 5 (بدون احتساب اختلاف ساعت بین مبدا و مقصد) پول توی حساب کارخونه بود! فکر کنم توی رکورد گینس ثبت شدش:biggrin: البته بیش از هر چیز شانس آوردم

معلومه داد و بیداد اساسی کردی سر اون بنده خداها، یا به قول خودت، زیر و رو اساسی کشیدی که کار 5 روز رو 2 ساعتإ انجام دادن.
ترفندش رو یاد ما هم بده :wink:

Aksham.F.D
26-02-2013, 19:44
شما لطف دارید این والله روش نداره آدم که عصبانی میشه میاد بصورت خودجوش:biggrin:

مرتضی
26-04-2013, 11:20
سلام به همه دوستان

یه خاطره از یکی از دوستان و همکارانم تعریف کنم.
یکی از دوستان تعریف میکرد که برای روسیه سفارش چند کامیون کلم داشتن، خلاصه کلم ها رو از نوع درجهء یک تهیه میکنن و سوار کامیونها عازم گمرک آستارا، تا در اونجا به تریلرهای یخچال دار بارگیری بشه و راهی روسیه بشه.
کامیونها به گمرک آستارا میرسه و کلم ها به کانتینر های یخچال دار بارگیری میشه، حدود 2 تن کلم اضافه میاد و نمیشه که بارگیری کنن و مجبور میشن 2 تن کلم رو داخل ترمینال گمرک یه گوشه خالی کنن.
اگر دوستان اونجا رو دیده باشن یه جای بی در وپیکری هست. خلاصه دوستم تعریف میکرد، که ما مشغول حساب کتاب و پلمپ و ... بودیم که یه هو برگشتم دیدم چند تا گاو افتادن به جونِ اون 2تن کلم هایی که یه گوشه خالی کرده بودیم و دارن دلی از عزا در میارن، اونم با کلم های درجهء یک صادراتی...
چیکار میشد اون موقع کرد، جر اینکه پشت سرت رو با دست بخارونی و لبخند بزنی....حکایتی هست گمرک آستارا :hehe:

global
26-04-2013, 13:46
سلام به دوستان عزیز
چه تایپیک زیبایی

من خیلی خاطرات از سفرهای بازرگانی دارم که در حد اینکه از حوصله جمع خارج نشه شرح میدهم.
کار واردات انجام میدادم و به سرم خورد که یه سفری برم چین و استارت بازرگانی از شرق آسیا رو بزنیم.
خوب طبعا یک سری کشورها رفته بودم و آشنایی داشتیم از سفر خارجی.چقدر خوشحال بودم که رسیدم بالاخره به بهشت تجاری جهان گوانجو.فرودگاه نبود که 2 کیلومتر باید پیاده روی میکردیم.یکی از دوستانمون که فردی مشهور در چین هست (تقریبا ایرانی های همه شرکت ها در چین همدیگرو میشناسن) برای ما هتل رزرو کرده بود.بالاخره گفتیم یوان که قیمتی نداره بیا با این سواری های عادی بریم نه تاکسی!!!!!!! گفته بودند میشه 100 یوان ولی با خودم گفتم دل این پسر بچه رو که اومده بود نشکونیم و با اون بریم.سوار شدیمو رسیدیم هتل گفتم چقدر میشه گفت 650 یوان.برق از سرم پرید منم با خودم 1000 یوان همراهم نداشتم و فقط دلار و یورو داشتم.یه 300 یوانی بهش نشون دادم فهموندم بهش که دلار دارم . اونا هم به هیچ عنوان دلار نمیگیرند چون میدونستم درآوردمو بعد از 15 دقیقه فهمید ندارم 300 تا رو گرفت رو رفت.
واااای در ابتدا که رسیدم او چیزی که فکر میکردم نبود.شهری تقریبا زشت.برج های بلند و بدقواره.یه بوی خاصی میومد از شهر.
رسیدم و رفتم هتل . یه چند تا جوان روسی هم تو خیابون بودن و اتفاقا باهوش هم صحبت هم شدیم.
با کلی زحمت خوابم برد . صبح بلند شدم از سوپروایزر آدرس بانک پرسیدم که انگلسیش تعطیل رسمی بود.من تایپ میکردم تو google translate اونم جواب رو مینوشت.
بالاخره بانک رو پیدا کردیم رفتیم بانک Bank of China رفتیم پولا رو چنج کنیم و اتفاقا خیلی هم تحویل گرفتن.داشتیم پولارو میشمردیم که یه مردی که ظاهری با شخصیت داشت اومد طرفم فکر کردم با من کار داره نگو باسطل اشغال کار داشت ببخشید ببخشید یه تفی کرد تو سطل آشغال که بهش فکر میکنم هنوز حالم بد میشه.تازه داشت اخلاقاشون دستم میومد و ... .سوار تاکسی شدم رفتم سمت دفتر دوستمون.یهو دیدم با 60 تا سرعت زد کنار اوتوبان سریع دوید عقب فکر کردم پنچر کرده برگشتم نگاه کردم دیدم واویلا آقا داره رفع حاجت میکنه کنار اتوبان.دیگه داشت حالم بهم میخورد از این چینی ها . روز اول و این همه اتفاق چون میخواستم 2 ماه بمونم با خودم میگفتم خدا به خیر کنه.
خلاصه روز اول بود و با اتفاقات عجیب غریب تمام شد که دوستم میگفت اینجا عادیه این کارها.
خلاصه ایی بود از روز اول که براتون خواهم گفت اتفاقات عجیب غریبی که افتاده برای من.

مرتضی
26-04-2013, 14:16
سلام به دوستان عزیز
چه تایپیک زیبایی

من خیلی خاطرات از سفرهای بازرگانی دارم که در حد اینکه از حوصله جمع خارج نشه شرح میدهم.
کار واردات انجام میدادم و به سرم خورد که یه سفری برم چین و استارت بازرگانی از شرق آسیا رو بزنیم.
خوب طبعا یک سری کشورها رفته بودم و آشنایی داشتیم از سفر خارجی.چقدر خوشحال بودم که رسیدم بالاخره به بهشت تجاری جهان گوانجو.فرودگاه نبود که 2 کیلومتر باید پیاده روی میکردیم.یکی از دوستانمون که فردی مشهور در چین هست (تقریبا ایرانی های همه شرکت ها در چین همدیگرو میشناسن) برای ما هتل رزرو کرده بود.بالاخره گفتیم یوان که قیمتی نداره بیا با این سواری های عادی بریم نه تاکسی!!!!!!! گفته بودند میشه 100 یوان ولی با خودم گفتم دل این پسر بچه رو که اومده بود نشکونیم و با اون بریم.سوار شدیمو رسیدیم هتل گفتم چقدر میشه گفت 650 یوان.برق از سرم پرید منم با خودم 1000 یوان همراهم نداشتم و فقط دلار و یورو داشتم.یه 300 یوانی بهش نشون دادم فهموندم بهش که دلار دارم . اونا هم به هیچ عنوان دلار نمیگیرند چون میدونستم درآوردمو بعد از 15 دقیقه فهمید ندارم 300 تا رو گرفت رو رفت.
واااای در ابتدا که رسیدم او چیزی که فکر میکردم نبود.شهری تقریبا زشت.برج های بلند و بدقواره.یه بوی خاصی میومد از شهر.
رسیدم و رفتم هتل . یه چند تا جوان روسی هم تو خیابون بودن و اتفاقا باهوش هم صحبت هم شدیم.
با کلی زحمت خوابم برد . صبح بلند شدم از سوپروایزر آدرس بانک پرسیدم که انگلسیش تعطیل رسمی بود.من تایپ میکردم تو google translate اونم جواب رو مینوشت.
بالاخره بانک رو پیدا کردیم رفتیم بانک Bank of China رفتیم پولا رو چنج کنیم و اتفاقا خیلی هم تحویل گرفتن.داشتیم پولارو میشمردیم که یه مردی که ظاهری با شخصیت داشت اومد طرفم فکر کردم با من کار داره نگو باسطل اشغال کار داشت ببخشید ببخشید یه تفی کرد تو سطل آشغال که بهش فکر میکنم هنوز حالم بد میشه.تازه داشت اخلاقاشون دستم میومد و ... .سوار تاکسی شدم رفتم سمت دفتر دوستمون.یهو دیدم با 60 تا سرعت زد کنار اوتوبان سریع دوید عقب فکر کردم پنچر کرده برگشتم نگاه کردم دیدم واویلا آقا داره رفع حاجت میکنه کنار اتوبان.دیگه داشت حالم بهم میخورد از این چینی ها . روز اول و این همه اتفاق چون میخواستم 2 ماه بمونم با خودم میگفتم خدا به خیر کنه.
خلاصه روز اول بود و با اتفاقات عجیب غریب تمام شد که دوستم میگفت اینجا عادیه این کارها.
خلاصه ایی بود از روز اول که براتون خواهم گفت اتفاقات عجیب غریبی که افتاده برای من.

سلام دوست عزیز، من در گوانگجو دارم زندگی میکنم، به تمام اون بوها و رفتارهایی که گفتی دیگه عادت کردم و برام عادی شده، فقط یه بو رو هنوز عادت نکردم، بویِ یه روغن هست که باهاش کباب و غذا سرخ میکنن ، دوره گردهای کنار خیابون دارن، وای یعنی وقتی توخیابون دارم راه میرم، این بو که مشامم میخوره، تیک آف میکشم و فرار میکنم. :crazy:
خاطراتت رو تعریف کن حتما، دوست دارم بشنوم:smile:

global
26-04-2013, 16:13
حتما.به روی چشم.البته آقا مرتضی شما استاد هستید و ما شاگرد.
یه خیابون هست تو بجینگ که گاری ها همه چی سرخ میکنند به صف هستند.اونجا که دیگه نور علی نور هست.
خلاصه روز اول تمام شد و وارد روز دوم شدیم.(در مدتی که گوانجو/شنزن بودم تمام لیست های خیابان ها / عمده فروش ها و ... را جمع آوری کردم.)
رفتیم سمت بازار ها که بیشتر دور تا دور ایستگاه راه آهن بود.به به چه پاساژ هایی با چه قیمت های خوبی.به قول دوستمون گفته بود که برای اینکه کل پاساژهای گوانجو رو بخوای کاملا بری باید 6 ماه وقت کامل بزاری الحق که راست میگفت.مغازه های کوچک و جمع و جور ولی اجناس تا سقف پر.روز اول زیاد خرید نکردم در حد مایحتاج و اینکه کالایی که 200 یوان بود با چانه زنی تا 70 الی 80 یوان هم میومد اگر قبول نمیکردند میومدم بیرون و سریع جلوتو میگرفتن و اوکی رو میداد.این هنوز هم بعد از 6 سفر تجاری برام جالبه.زبان چینی ها زبان ماشین حساب هست و بس.
چین کلا کشوری هست که به آدم انرژی میده از ساعت 8 صبح مفید کار میکنند تا 7 شب یا بهتره بگم تا قبل از تاریکی.مغازه رو تعطیل نمیکنه بره غذا بخوره مثل ایران 1 ساعت طول بکشه.بیش از نیمی از چینی ها هم اسپاگتی میخورن تو مغازه.بچه بغل کار مشتری رو راه میاندازه فاکتور میزنه و ... فقط کمکی به نظر من یا ایرانی ها بی ادب هستن یا بهتره بگم که یا ما خیلی حساس هستیم.
بیش از 70 درصد مغازه فروش ها عضو سایت Alibaba هستند.و کاملا هم به روز و فکر نکنید که این سایت حتما عمده فروش ها و یا کارخانه ها هستند.
انذازه جمعیت ایران گدا داره.از پیر و جوون و بچه.
و یادم میاد به یک گدایی 1 یوانی دادیم خندید و نگرفت.توقع بالایی هم دارند در گدایی .
ولی شب های چین خیلی زیباست . مخصوصا در خیابان های با کلاسش . به نظر من رستوران های کونگفو از همه جا غذاهاش بهتر و مقوی تر هست.مخصوصا آب اسفناجش.
با دوچزخه هم که خیلی رفت آمد میکنند مخصوصا خانم ها و از این دوچرخه های تاشو دارند . کلا پسرها مرتب تر و تمیز تر از خانوم ها هستند.
سلمانی های بسیار عالی و حرفه ایی که در هر سالن بالای 20 صندلی دارد.و قیمت ها بسیار خوب.
یه خیابان داره به اسم Trading goangzhou که در هر کوچه اسم پایتخت یک کشور هست مثل : سئول / رم / که تهران هم دیده میشود.
خوشمزه ترین وعده گاری ها : بلال شیرین و نرم هست.
.... خلاصه دوستمون تماس گرفت که امشب میخوام ببرمت شام یه غذای خوب چینی بهت بدم.قرار گذاشتیمو کنار یک هتل در فضای باز . نه منویی نه سفارشی.با هم رفتیم داخل هتل که سفارش بدیم هنوز نرفتیم تو که چشام سیاهی رفت ... آکواریوم های بزرگ پر از خرچنگ و هشت پا.خدایا.ایران کجا چین کجا.
گفتم من حالم بد شد بریم بیرون . از ما اصرار از دوست ما هم انکار.گفت یکی رو انتخاب کن وااای منم انتخاب کردم به من گفت خوشمزه هست و گوشت لذیذی داره و .... نمیتونیم بریم جای دیگه چون رزرو کردم.
خلاصه غذا بعد از 30 دقیقه آماده شد وای خدای من.این میخورد و منم نگاه میکردم.به اصرار دوستون یک لقمه خوردیمو داشتیم خفه میشدیم باید کاملا جویده شه تا بتونی هضمش کنی و گرنه گوشت چسبناکی داره.دوستان عزیزم سرتون رو درد نیارم که ... ما هم مثل ما بقی دوستان یک راست رفتیم سمت WC.

بیشتر در ادامه خواهم گفت این ها پیش مقدمه ایی بود از روزهای اول.

خشایار
27-04-2013, 14:15
سلام global ([Only Registered And Activated Users Can See Links])
خوش اومدی به بخش باشگاه خاطرات بازرگانی یه بخش دیگه هم مست معرفی دوستان .همیشه شاد باشی
ارادتمند خشایار

global
27-04-2013, 23:11
ممنون از شما دوست عزیز
در ادامه خاطرات بعد از چند روزی که در چین مستقر شده بودم.هر روز در خیابان این دوستان عزیز چینی جلوی ما رو میگرفتند و کالاهای اورجینالی برای فروش داشتند از لپ تاپ اپل گرفته تا گوشی / طلا و ....
یه روزی یه دوست سمج چینی جلوم رو گرفت یه آیفون از جیبش درآورد و بهم نشون داد با انگلیسی دست پا شکسته گفت من پول ندارم و ... میخوام گوشیمو بفروشم.گوشی رو گرفتم دیدم اورجینال یکمی که چه ارز کنم خیلی خوشحا شدم .گفتم چند گفت 3000 یوان تا بالاخره به 1500 تا راضی شد.بهش گفتم بده دستم باشه نامرد گوشیرو میگرفت به صورت باورنکردنی عوض میکرد منم کم کم فهمیدم یه خبرایی هست.همش میگفت money پول رو بده گوشی رو بگیر . منم حس ایرانیم گرفت گفتم یه بار دیگه بده امتحان کنم به صورت غیرقابل وصف گوشی ها رو جا به جا میکرد منم ازش گرفتمو به جای 1500 یوان 3 تا 100 دلاری دادم و بهش گفتم اوکی این مال من جعبه و .... مال خودت .خودشو به آب و آتیش میزد که نمیخواد بفروشه و پول رو نمیگرفت.منم نمیدادم گوشی رو.تونستهبودمگوشی اورجینال رو بگیرم اوونم میخواست به من تقلبی رو بده . خندم هم گرفته بود.گوشی رو بهش نمیدادم.
خلاصه یه پلیس هم اونور واستاده بود بهش یه اشاره کردم که پلیس رو نگاه کنه.دیگه به خواهش و تمنا کردن افتاده بود منم دلم براش سوخت.گوشی رو دادم بهش.داشت میرفت چه فحش هایی که نثارم نمیکرد.
خلاصه بالای چندین اتفاق مشابه برام افتاده.

jalal13
28-04-2013, 15:37
ایول آقا حال کردم با این کارت بالاخره یکی نشون داد سر ایرانی جماعت نمیشه شیره مالید:hehe:

مرتضی
14-10-2014, 08:47
سلام به همه دوستان
یه نظرم این تاپیک میتونه هم سرگرم کننده باشه و هم آموزنده ، هر سفری دنیایی از خاطره و تجربه هست . خاطراتمون رو از سفرهای تجاری در اینجا برای دیگر دوستان تعریف کنیم . حتی خاطرهای که به نظر خودمون شاید زیاد جالب نباشه ، شاید برای دیگر دوستان خیلی جالب و حاوی نکات آموزنده باشه.
پس بشتابید و خاطرات رو بنویسد "خاطرات سفرهای تجاری" "خاطرات سفرهای توریستی" "خاطرات پروژه های تجاری " خاطرات هر چیزی که به تجارت و کسب و کار مربوط هست

hosseinrf
16-01-2015, 23:21
ممنون از شما دوست عزیز
در ادامه خاطرات بعد از چند روزی که در چین مستقر شده بودم.هر روز در خیابان این دوستان عزیز چینی جلوی ما رو میگرفتند و کالاهای اورجینالی برای فروش داشتند از لپ تاپ اپل گرفته تا گوشی / طلا و ....
یه روزی یه دوست سمج چینی جلوم رو گرفت یه آیفون از جیبش درآورد و بهم نشون داد با انگلیسی دست پا شکسته گفت من پول ندارم و ... میخوام گوشیمو بفروشم.گوشی رو گرفتم دیدم اورجینال یکمی که چه ارز کنم خیلی خوشحا شدم .گفتم چند گفت 3000 یوان تا بالاخره به 1500 تا راضی شد.بهش گفتم بده دستم باشه نامرد گوشیرو میگرفت به صورت باورنکردنی عوض میکرد منم کم کم فهمیدم یه خبرایی هست.همش میگفت money پول رو بده گوشی رو بگیر . منم حس ایرانیم گرفت گفتم یه بار دیگه بده امتحان کنم به صورت غیرقابل وصف گوشی ها رو جا به جا میکرد منم ازش گرفتمو به جای 1500 یوان 3 تا 100 دلاری دادم و بهش گفتم اوکی این مال من جعبه و .... مال خودت .خودشو به آب و آتیش میزد که نمیخواد بفروشه و پول رو نمیگرفت.منم نمیدادم گوشی رو.تونستهبودمگوشی اورجینال رو بگیرم اوونم میخواست به من تقلبی رو بده . خندم هم گرفته بود.گوشی رو بهش نمیدادم.
خلاصه یه پلیس هم اونور واستاده بود بهش یه اشاره کردم که پلیس رو نگاه کنه.دیگه به خواهش و تمنا کردن افتاده بود منم دلم براش سوخت.گوشی رو دادم بهش.داشت میرفت چه فحش هایی که نثارم نمیکرد.
خلاصه بالای چندین اتفاق مشابه برام افتاده.


باحال بود خوب حالشو گرفتی:laugh::laugh::laugh:

خشایار
20-01-2015, 10:08
سلام
داش مرتضی خیلی خوشحال شدم که دوباره شما رو زیارت کردم
ارادتمند
خشایار

wikionline
20-01-2015, 12:14
چینی ها میگن ما هر چیزی که پرواز کنه جز هواپیما هز چیزی که راه بره جز قطار و ماشین و هر چیزی که شنا کنه جز کشتی میخوریم . بدبختی اینجاست اصلا گوشت گوسفند زیاد دوست ندارن

karmand
25-01-2015, 12:46
همیشه خاطرات و تجربیات از صدتا کلاس درس اموزنده تره

تیک تاک
20-02-2015, 02:51
جالب بود ممنون