ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    محل سکونت
    اهواز
    نوشته ها
    61
    92
    کاربر جدید
    کاربر جدید

    همه همسران من

    همه همسران من
    روزي، روزگاري پادشاهي 4 همسر داشت. او عاشق و شيفته همسر چهارمش بود. با دقت و ظرافت خاصي با او رفتار مي كرد و او را با جامه هاي گران قيمت و فاخر مي آراست و به او از بهترينها هديه مي كرد. همسر سومش را نيز بسيار دوست مي داشت و به خاطر داشتنش به پادشاه همسايه فخر فروشي مي كرد. اما هميشه مي ترسيد كه مبادا او را ترك كند و نزد ديگري رود. همسر دومش زني قابل اعتماد، مهربان، صبور و محتاط بود. هر گاه كه اين پادشاه با مشكلي مواجه مي شد، فقط به او اعتماد مي كرد و او نيز همسرش را در اين مورد كمك مي كرد. همسر اول پادشاه، شريكي وفادار و صادق بود كه سهم بزرگي در حفظ و نگهداري ثروت و حكومت همسرش داشت. او پادشاه را از صميم قلب دوست مي داشت، اما پادشاه به ندرت متوجه اين موضوع مي شد.
    روزي پادشاه احساس بيماري كرد و خيلي زود دريافت كه فرصت زيادي ندارد. او به زندگي پر تجملش مي انديشيد و در عجب بود و با خود مي گفت: «من 4 همسر دارم، اما الان كه در حال مرگ هستم، تنها مانده ام.»
    بنابراين به همسر چهارمش رجوع كرد و به او گفت: «من از همه بيشتر عاشق تو بوده ام. تو را صاحب لباسهاي فاخر كرده ام و بيشترين توجه من نسبت به تو بوده است. اكنون من در حال مرگ هستم، آيا با من همراه مي شوي؟» او جواب داد: «به هيچ وجه!» و در حالي كه چيز ديگري مي گفت از كنار او گذشت. جوابش همچون كاردي در قلب پادشاه فرو رفت.
    پادشاه غمگين، از همسر سوم سئوال كرد و به او گفت: «در تمام طول زندگي به تو عشق ورزيده ام، اما حالا در حال مرگ هستم. آيا تو با من همراه ميشوي؟» او جواب داد: «نه، زندگي خيلي خوب است و من بعد از مرگ تو دوباره ازدواج خواهم كرد.» قلب پادشاه فرو ريخت و بدنش سرد شد.
    بعد به سوي همسر دومش رفت و گفت: «من هميشه براي كمك نزد تو مي آمدم و تو هميشه كنارم بودي. اكنون در حال مرگ هستم. آيا تو همراه من مي آيي؟» او گفت: «متأسفم، در اين مورد نمي توانم كمكي به تو بكنم، حداكثر كاري كه بتوانم انجام دهم اين است كه تا سر مزار همراهت بيايم"» جواب او همچون گلوله اي از آتش پادشاه را ويران كرد.
    ناگهان صدايي او را خواند: «من با تو خواهم آمد، همراهت هستم، فرقي نمي كند به كجا روي، با تو مي آيم.» پادشاه نگاهي انداخت، همسر اولش بود. او به علت عدم توجه پادشاه و سوء تغذيه، بسيار نحيف شده بود. پادشاه با اندوهي فراوان گفت: «اي كاش زماني كه فرصت بود به تو بيشتر توجه مي كردم.»

    شرح حكايت

    در حقيقت، همه ما در زندگي كاري خويش 4 همسر داريم. همسر چهارم ما سازمان ما است. بدون توجه به اينكه تا چه حد برايش زمان و امكانات صرف كرده ايم و به او پرداخته ايم، هنگام ترك سازمان و يا محل خدمت، ما را تنها مي گذارد. همسر سوم ما، موقعيت ما است كه بعد از ما به ديگران انتقال مي يابد. همسر دوم ما، همكاران هستند. فرقي نميكند چقدر با هم بوده ايم، بيشترين كاري كه مي توانند انجام دهند اين است كه ما را تا محل بعدي همراهي كنند. همسر اول ما عملكرد ما است. اغلب به دنبال ثروت، قدرت و خوشي از آن غفلت مي مانيم. در صورتيكه تنها كسي است كه همه جا همراهمان است.
    همين حالا عملکردتان را احيا كنيد و بهبودش دهي
  2. #2
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    محل سکونت
    مشهد
    نوشته ها
    30
    2
    نوشته های وبلاگ
    1
    کاربر جدید
    کاربر جدید
    عالی بود
  3. #3
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    نوشته ها
    1
    0
    نوشته های وبلاگ
    3
    کاربر جدید
    کاربر جدید
    عالی بود موفق باشید

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •