ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 2 از 4 نخست 1234 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 39
  1. #11
    تاریخ عضویت
    Apr 2012
    محل سکونت
    Teahran / Iran
    نوشته ها
    24
    146
    کاربر جدید
    کاربر جدید
    جاي دوستان خالي يك بار سر ما هم همين بلا آمد ولي بنده و همراهان موش خورديم . xie xie


    نقل قول نوشته اصلی توسط مرتضی [Only Registered and Activated Users Can See Links. Click Here To Register...]
    اولین خاطره رو خودم تعریف کنم تا دوستان دیگه هم شروع کنن به تعریف خاطرات از دنیای تجارت و سفرهای تجاریشون

    چند ماه پیش برای تحویل گرفتن بار از کارخونه و همچنین بازدید از چند کارخونه دیگه و عقد قراردادهای جدید به یکی از شهرهای شمالی چین رفته بودم، من به همراه یکی از کارمندهای چینی شرکتمون، سفر طولانی بود و وقتی رسیدیم با مدیرعامل و مدیرفروشهای چند کارخونه دیدار داشتیم، در اینجا معمولا رسم هست که وقتی شما برای بازدید از یه کاخونه ای میرید، حتما مدیریت کارخونه به همراه چند نفر از اعضای کارخونه ، شما رو به صرف شام یا نهار دعوت میکنن، طبق همین رسم ، ما رو برای شام به یه رستوران سنتی چین دعوت کردن،من به همراه کارمند چینیمون و مدیر فروش کاخونه و 2 نفر دیگه از اعضای کارخونه رفتیم به یه رستوران چینی.

    خلاصه رفتیم داخل رستوران و من شدیدا نگران غذا بودم، که قراره چی بیارن بخوریم، چون اینجا چین هست و هر جَک و جونوری رو ممکنه بخورن، هوا به شدت سرد بود و من لباس گرم با خودم نبرده بودم، و شدیدا سردم بود و مدام این چینی ها داشتن حرف میزدن و کارمند چینی ما داشت ترجمه میکرد برای من ، یکشون هم که یه کمکی انگلیسی بلد بود ولی لهجه اش اونقدر عجیب رو غریب بود که چند بار یه جمله رو تکرار میکرد تا متوجه بشم چی میگه، خلاصه گرم صحبت و ترجمه و لهجهء اون چینی بودیم که غذا اومد، چند مدل غذا آوردن، یه نگاهی به غذاها کردم دیدیم، قیافشون بد نیست و بوی خوبی هم دارن، به کارمند چینیمون گفتم این گوشتِ خوک و سگ و گربه که نیست، خندید و گفت نه، نیست. منم با خیال راحت شروع کردم به خوردن و لذت بردن از غذا، خوردیم و خوردیم و خوردیم و حرف زدیم.

    غذا تمام شد و از رستوران اومدیم بیرون، دم در رستوران، یه سیگار آتیش زدم و مشغول تشکر و از این حرفا بودیم که دیدم، عکس یه حیوان عظیم الجثه رو بر سر در رستوران زدن، یه عکس خیلی بزرگ، بزرگتر از ابعاد واقعی و کاملا رنگی، عکس مربوط به حیوانی بود با گوشهای بسیار دراز که خندهء ملیحی به لب داشت و زل زده بود تو چشام .

    در حالی که به عکسِ مربوطه اشاره میکردم، به کارمندمون گفتم این چیه؟ گفت: donkey ....گفتم چرا اینجا زدن عکسش رو؟ گفت برای اینکه در این رستوران فقط با گوشتِ donkey غذا درست میکنن.

    بله و بدین سان بنده متوجه شدم که اون شب گوشت donkey یا همون الاغ خودمون رو نوش جان کردم . حالا شما هم اگه یه موقع اومدین چین و رفتین به رستوران چینی (مخصوصا در شهرهای کوچیک) قبلش دقیقا بپرسین چی دارین میخورین...ممکنه هرچیزی باشه...تازه من شانس آوردم donkey بود، میتونست هرچیز دیگه ای باشه
  2. #12
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    گوانگجو- چین
    نوشته ها
    1,599
    4,627
    مدیر ارشد
    مدیر ارشد
    نقل قول نوشته اصلی توسط خشایار [Only Registered and Activated Users Can See Links. Click Here To Register...]
    بخش سوم سفر:یه روز تو فروشگاهی در بایرونگ قدم میزدم و به اجناس چینی که مردم ما سر و دست میشکنن نگاه میکردم دیدم یکی بد فرم بهم چسبیده که بیا بخر و من برای اینکه از شر این زن فروشنده خلاص شم گفتم من اول میخوام برم ماساژ بعد میام برای خرید و برای اینکه باور کنه به حالتی که تمام دست و پا و عضلاتم درد میکنه نمایش بازی کردم قافل از اینکه این زن ول کن ماجرا نخواهد بود . تا دید من گفتم ماساژ داد زد ژیان ژِیان ژیان گفتم چرا داد میزنی بااشاره گفت شوهرمه من که جا خوردم گفتم یبار دیگه آقا پلیس باید بیاد اینبار برای من.خلاصه ژیان اومد گفت چیه گفتم هیچ زنت میگه خرید کن من میگم بعد ماساژ خلاصه فهموند که بریم گفتم کجا گفت ماساژ.من که دیدم خوب خطر اول برطرف شد گفتم بریم تا اونجا فکر میکنم که چه بهانه ای بگیرم و در برم از زیر ماساژ. رسیدیم بقول دوستان ماساژ خونه سریع منو گرفتن چه نوع ماساژی بدیم گفتم پولش چقدر گفتن فول ماساژبدیم 200 یوان .خلاصه یهو یادم اومد من یوان ندارم دست بردم در جیب و گفتم من پول یوان ندارم ولی فقط ریال دارم پول رو از جیبم بیرون آوردم و بهشون نشون دادم اونا هم جا خوردن که چرا یوان ندارم . بعد از مدتی به همدیگه اطلاع دادن چه کنم چه کنم در بین اونها شروع شد تصمیم گرفتن و گفتن قبول ريال بده و پرسیدن مال کجاست گفتم ایران سریع قبول کردن و به من گفتن لباس رو بکن و آماده شو ،من باز جا خوردم که چرا ول کن نیستن .بهانه آوردم که چند برگ ازاین پول رو میخواهید گفتن پول رو دوباره نشون بده من تو جیبم 10 اسکناس 2000 تومانی 5 تا 5000 تومانی و چندتا هم تراول داشتم به تراول که اصلا اعتنا نکردن چسبیدن به رنگ ابی پول که 2000 تومانی بود من دیدم اینا آخر شاسکول اند حالا بیا ببین دیگه من ول کن نیستم گفتن 4 تا از آبی اسکناس ها رو بدی فول ماساژ میدیم 2 ساعت . من گفتم یه دونه اسکناس آبی میدم فول ماساژ تعداد صفر رو براش شمردم گفتم خیلی پول میشه بازبان چینی گفت از 200 یوان بیشتر میشه گفتم آره این چهار صفر داره اون دو صفر به خواهش گفت پس دوتا آبی بده گفتم باشه به شرطی که سوپر فول ماساژ بدی .خلاصه بعد از 2.30 دقیقه ماساژ گفت اوکاییییییییی گفتم اوکی بیچاره که از حال رفته بود گفتم ابنم دوتا اسکناس آبی تا دم درب اومد گفت فردا دوباره بیا گفتم در دو نوبت صبح و عصر میام و من سریع مثل قرقی از اونجا دور شدم. برای دوستانم که تعریف کردم میگفتن مگه میشه تا یه روز که من رفتم به شهر تیانجین دیدم چند تا از همسفرها با پول اسکناس سبز مشغول به خرید سوغات هستن و دوستان تا آخر عمر قرارشد منو از دعای خیرشون قافل نکنن همه شاد و شنگول به ایران برگشتیم
    عجب ترفندی زدی، با 8 یوان کار 200 یوان رو ازشون کشیدی،
  3. #13
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    گوانگجو- چین
    نوشته ها
    1,599
    4,627
    مدیر ارشد
    مدیر ارشد
    نقل قول نوشته اصلی توسط Chalak Trading [Only Registered and Activated Users Can See Links. Click Here To Register...]
    جاي دوستان خالي يك بار سر ما هم همين بلا آمد ولي بنده و همراهان موش خورديم . xie xie
    بد هم نیست آدم گاهی ندونسته طعم های جدید رو امتحان کنه! نه؟!
  4. #14
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    محل سکونت
    گیلان -لاهیجان
    نوشته ها
    514
    1,613
    کاربر ممتاز
    کاربر ممتاز
    پس تا الان دوستان هم گوشت الاغ و هم استیک قورقابه و هم جناب موش قابل به خوراک هست
  5. #15
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    محل سکونت
    گیلان -لاهیجان
    نوشته ها
    514
    1,613
    کاربر ممتاز
    کاربر ممتاز
    تعداد بازدید کننده 400 نفر تعداد خواننده هر کدام 3 بار میشه 1200 بار تعداد درج کننده خاطره 3 نفر :مرتضی ،خشایار ،امید چالاک
    با تشکر از نگارنده گان خاطرات بازرگانی بابت سرگرم کردن تا الان 400 نفر
    ایرانی چای ایرانی بنوش / بنوشید اما خوش طعم .
    آسانترین راه برای از بین بردن افتخارات،خودستایی است .
  6. #16
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    خراسان جنوبی - بیرجند
    نوشته ها
    775
    1,503
    کاربر فعال
    کاربر تاجربانک
    حالا که آقا خشایار عصبانی شده منم یه خاطره از چین رفتم بگم
    من واسه نمایشگاه کانتون میخواستم برم چین که هر آژانسی تماس گرفتم تورهای ترکیبی 10 روزه داشتند که نمایشگاه هم جزوشون بود و منم فقط میخواستم 4 روزه نمایشگاه اونجا باشم و کارامو انجام بدم و برگردم خلاصه تصمیم گرفتم تنها برم و واس ویزا اقدام کردم و بلیط هواپیما گرفتم و هتل رو هم اینترنتی رزرو کردم
    من قبل از رفتن نقشه مترو گوانجو رو گرفته بودم و محل هتلم رو طبق نقشه داخل سایت مشخص کرده بودم و برنامه ریزی کردم که از فرودگاه با مترو برم و نزدیکترین ایستگاه به هتل پیاده شم بعد تاکسی بگیرم.خلاصه رفتم و طبق نقشه در ایستگاه مورد نظرم پیاده شدم و اون موقع تازه با خوندن اسم خیابونها متوجه شدم که تو سایت محل هتل رو اشتباه زده....
    منم یه تاکسی رو نگه داشتم و سوار شدم وچر هتل رو که به انگلیسی بود رو بهش دادم و گفتم بره به این ادرس ولی اون اصلا انگلیسی بلد نبود و مشکلات منم شروع شد. خلاصه پیاده شدم و 3 تا تاکسی دیگه هم همینطور شد که تصمیم گرفتم برم تو پیاده رو و از مردم خواهش کنم ادرس رو به چینی برام بنویسن.همش جلوی این چینیها رو میگرفتم ولی انگار از یه سیاره دیگه اومده بودن(در واقع من از یک سیاره دیگه اومده بودم...!!!) و هیچی حالیشون نبود.یه 1 ساعتی گذشته بود و منم هیرون و سرگردون
    دیدم اینجوری نمیشه رفتم رو یه نیمکت واستادم و مثل دستفروشا شروع کردم به داد زدن که: who can speak english ...............
    شده بودم مثل این کولیها- باورتون نمیشه چینیها چه جوری منو نگاه میکردن مثل اینکه دیوونه دیده باشن....!!!!!!!
    خلاصه بعد از 15 دقیقه یه خانوم اومد و گفت که من میتونم کمی انگلیسی صحبت کنم.اونقدر کیف کردم که میخواستم بغلش کنم (ولی خوب اسلام دست و پای ما رو بسته بود..!!!) اینجوری شد که اون خانوم لطف کرد و واسم نوشت و یه تاکسی برام گرفت که بعد از تقریبا 1 ساعت راه رسیدم هتل
    ولی موقعی که برگشتم هر چی که اونجا کشیده بودم زنگ زدم و سر این شرکته رزرو هتل خالی کردم....
    این بود یکی از خاطرات من تو چین البته مثل همه منم یه خاطره از غذاهای چینی دارم که همین الانم که فکر میکنم اونقدر حالم بد میشه که فکر نکنم قابل تعریف کردن باشه....
    خوش باشید
  7. #17
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    گوانگجو- چین
    نوشته ها
    1,599
    4,627
    مدیر ارشد
    مدیر ارشد
    نقل قول نوشته اصلی توسط haman716 [Only Registered and Activated Users Can See Links. Click Here To Register...]
    حالا که آقا خشایار عصبانی شده منم یه خاطره از چین رفتم بگم
    من واسه نمایشگاه کانتون میخواستم برم چین که هر آژانسی تماس گرفتم تورهای ترکیبی 10 روزه داشتند که نمایشگاه هم جزوشون بود و منم فقط میخواستم 4 روزه نمایشگاه اونجا باشم و کارامو انجام بدم و برگردم خلاصه تصمیم گرفتم تنها برم و واس ویزا اقدام کردم و بلیط هواپیما گرفتم و هتل رو هم اینترنتی رزرو کردم
    من قبل از رفتن نقشه مترو گوانجو رو گرفته بودم و محل هتلم رو طبق نقشه داخل سایت مشخص کرده بودم و برنامه ریزی کردم که از فرودگاه با مترو برم و نزدیکترین ایستگاه به هتل پیاده شم بعد تاکسی بگیرم.خلاصه رفتم و طبق نقشه در ایستگاه مورد نظرم پیاده شدم و اون موقع تازه با خوندن اسم خیابونها متوجه شدم که تو سایت محل هتل رو اشتباه زده....
    منم یه تاکسی رو نگه داشتم و سوار شدم وچر هتل رو که به انگلیسی بود رو بهش دادم و گفتم بره به این ادرس ولی اون اصلا انگلیسی بلد نبود و مشکلات منم شروع شد. خلاصه پیاده شدم و 3 تا تاکسی دیگه هم همینطور شد که تصمیم گرفتم برم تو پیاده رو و از مردم خواهش کنم ادرس رو به چینی برام بنویسن.همش جلوی این چینیها رو میگرفتم ولی انگار از یه سیاره دیگه اومده بودن(در واقع من از یک سیاره دیگه اومده بودم...!!!) و هیچی حالیشون نبود.یه 1 ساعتی گذشته بود و منم هیرون و سرگردون
    دیدم اینجوری نمیشه رفتم رو یه نیمکت واستادم و مثل دستفروشا شروع کردم به داد زدن که: who can speak english ...............
    شده بودم مثل این کولیها- باورتون نمیشه چینیها چه جوری منو نگاه میکردن مثل اینکه دیوونه دیده باشن....!!!!!!!
    خلاصه بعد از 15 دقیقه یه خانوم اومد و گفت که من میتونم کمی انگلیسی صحبت کنم.اونقدر کیف کردم که میخواستم بغلش کنم (ولی خوب اسلام دست و پای ما رو بسته بود..!!!) اینجوری شد که اون خانوم لطف کرد و واسم نوشت و یه تاکسی برام گرفت که بعد از تقریبا 1 ساعت راه رسیدم هتل
    ولی موقعی که برگشتم هر چی که اونجا کشیده بودم زنگ زدم و سر این شرکته رزرو هتل خالی کردم....
    این بود یکی از خاطرات من تو چین البته مثل همه منم یه خاطره از غذاهای چینی دارم که همین الانم که فکر میکنم اونقدر حالم بد میشه که فکر نکنم قابل تعریف کردن باشه....
    خوش باشید
    کلی خندیدم عجب کاری کردی! خیلی باحال بود، آره این چینی ها اکثرا حتی yes و no هم بلد نیستن. ولی خوب از عهده اش بر اومدی
    اون خاطره غذا رو هم تعریف کن، کنجکاو شدم بشنوم
    ویرایش توسط مرتضی : 23-02-2013 در ساعت 22:48
  8. #18
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    خراسان جنوبی - بیرجند
    نوشته ها
    775
    1,503
    کاربر فعال
    کاربر تاجربانک
    ممنون آقا مرتضی
    حال که میگید از غذای چینی که به خورد ما دادن بگم
    روز اول که رسیدم و رفتم هتل عصر بود و هتل فقط صبحانه داشت و نهار و شام رو باید بیرون میخوردیم
    رفتم یه دوش گرفتم و ساعتای 7 شب بود که گفتم برم بیرون یه قدمی بزنم و یه رستورانی چیزی غذا بخورم.رفتم بیرون یه 100 متری از هتل که دور شدم دو تا رستوران بود رفتم تو که غذا بخورم یه دفعه بوی گندی تو سرم پیچید که کلا از غذا خوردن پشیمون شدم و برگشتم هتل و تا عصر روز بعد اصلا اشتها به غذا نداشتم. اینم بگم که من خیلی بد غذام و معدمم یه مقدار مشکل داره و خیلی از غذاهای اینجا رو نمیخورم چه برسه به....
    خلاصه عصر روز بعد تو نمایشگاه رفتم مکدنالد و دو تا ساندویج خوردم.روز سوم بود که با یکی از این شرکتای چینی قرار داشتم.اینا هم منو واسه نهار بردن یه رستوران شیک که پیش خودم گفتم امروز یه غذای توپ به ما میدن.مترجم هم همراهمون نبود و منو اون دستو پا شکسته با هم انگلیسی حرف میزدیم.خلاصه این چینیه ازم پرسید چی میخوری منم بهش گفتم من کباب میخورم ولی نمیدونستم که کباب اونا با من فرق داره....!!!!
    غذا رو آوردن و من یکمی همچین شک کردم ولی گفتم لابد اینا کباب رو اینجوری درست میکنن دیگه...
    جاتون خالی تا آخرش خوردم و ازش تشکر کردم و پرسیدم غذاش خوب بود که برگشت گفت آره غذاها یی که با گوشت سگ اینا درست میکنن خیلی خوشمزه است............. و چشتون روز بد نبینه همین که گفت شروع کردم به بالا آوردن وسط رستوران. تا خودمو رسوندم به دستشویی تمام رستورانو به گند کشیدم آخه اصلا دست خوذم نبود تا یه 20 دقیقه ای تو همون دستشویی نشستمو بالا میاوردم....
    از همونجا یه تاکسی گرفتمو مستقیم رفتم هتل و از دواهای محلی که مادرم واسه معدم گذاشته بود کلی خوردم و تا شب هر وقت یادم میومد که چی خوردم دوباره بالا میاوردم
    همین الانم که مینویسم یه جوری شدم..............
    خلاصه این بود خاطره ی من از غذاها و رستوذانای چینی
    معذرت میخوام اگه یه مقدار ناجور بود
    ویرایش توسط haman716 : 24-02-2013 در ساعت 11:42
  9. #19
    تاریخ عضویت
    Dec 2012
    محل سکونت
    گیلان -لاهیجان
    نوشته ها
    514
    1,613
    کاربر ممتاز
    کاربر ممتاز
    سلام [Only Registered and Activated Users Can See Links. Click Here To Register...] عزیز مرسی از بابت خاطره خوب و جالب تون من یه سلام وتشکر ویژه از داش مرتضی دوباره داشته باشم بابت این خاطرات سفر یا همون خاطرات بازرگانی من تو این سایت دو چیز رو باید آمارش رو بالا ببرم یکی همین خاطرات هست و یکی هم بنگاه کاریابی معرفی دوستان که دوست عزیز آقای ناصری زحمت کشیدن اگر [Only Registered and Activated Users Can See Links. Click Here To Register...] عزیز خواستی اونجا هم خودتو معرفی کن ممنون میشم . نکته بعدی اینه که همین چین که مغز در حد جلبک هستن دنیا رو با کار گروهی گرفتن اما ما چی از نوشتن خاطرات سفر و غیره که رایگان هست در خجل هستیم
    ارادتمند شما
    خشایارسعادت
    ویرایش توسط خشایار : 24-02-2013 در ساعت 15:26
    ایرانی چای ایرانی بنوش / بنوشید اما خوش طعم .
    آسانترین راه برای از بین بردن افتخارات،خودستایی است .
  10. #20
    تاریخ عضویت
    May 2012
    محل سکونت
    خراسان جنوبی - بیرجند
    نوشته ها
    775
    1,503
    کاربر فعال
    کاربر تاجربانک
    نقل قول نوشته اصلی توسط خشایار [Only Registered and Activated Users Can See Links. Click Here To Register...]
    سلام [Only Registered and Activated Users Can See Links. Click Here To Register...] عزیز مرسی از بابت خاطره خوب و جالب تون من یه سلام وتشکر ویژه از داش مرتضی دوباره داشته باشم بابت این خاطرات سفر یا همون خاطرات بازرگانی من تو این سایت دو چیز رو باید آمارش رو بالا ببرم یکی همین خاطرات هست و یکی هم بنگاه کاریابی معرفی دوستان که دوست عزیز آقای ناصری زحمت کشیدن اگر [Only Registered and Activated Users Can See Links. Click Here To Register...] عزیز خواستی اونجا هم خودتو معرفی کن ممنون میشم . نکته بعدی اینه که همین چین که مغز در حد جلبک هستن دنیا رو با کار گروهی گرفتن اما ما چی از نوشتن خاطرات سفر و غیره که رایگان هست در خجل هستیم
    ارادتمند شما
    خشایارسعادت
    سلام آقا خشایار
    من نفر دوم بودم که تو اون تاپیک خودم رو معرفی کردم. به صفحه اولش یه سری بزن
صفحه 2 از 4 نخست 1234 آخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •