ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4
  1. #1
    سجاد
    مهمان

    مصاحبه با خانم سید فاطمه مقیمی

    • اولین بار که خودتان رادر جایگاهی که الآن داریدتجسم کرده بودید؟

    من در رویاهای بچگی همیشه به فضاهای بالاوبزرگ فکر می کردم وهیچ وقت خودم را محدود و یاشاید راضی به جایی که بودم،نمی دیدم.
    البته منظورم این نیست که نارضایتی داشتم. بلکه منظورم این است که فکر می کردم می توانم تلاش بیشتری بکنم و می دانستم برای آنکه به جایگاه بالاتری برسم پشتکاردارم. برای همین هرجایگاهی که داشتم را، خاتمه ی تلاشهای خودم نمی دانستم و سعی می کردم که همیشه تلاش برای بالاتررفتن داشته باشم.
    این جایگاهی هم که الآن دارم خیلی دور وخالی از ذهن من نبود.همیشه خودم را در جایگاهی می دیدم که میتوانم به جامعه ام و هم وطنان خود خدمت کنم. اینها هیچ وقت برایم به صورت رویا نبود. شاید می شود گفت :که این هدف زندگیم بود.

    آدم هامخصوصاًاکثرخانم ها،رویاهایی دارندکه شایدندانند رویا ست یاهدف.آیاشمامطمئن بودیدکه آنچه درذهن دارید هدف تان است نه رویا؟

    من هیچ وقت رویا نداشتم و ندارم.شاید از بچگی خیلی منطقی به آن چیزی که باید می*رسیدم فکرمی*کردم.
    هیچ وقت فکرنمی*کردم که مثلا«اگرمن آن سبد گل را داشتم...» بلکه همیشه بلند می*شدم و می*رفتم به سمتی که*آن سبدگل را داشته*باشم و اعتقاد*داشتم و دارم که هیچ خواستنی، نمی*شود و نباید*نفی شود. خواسته*ای نیست*که وجودداشته*باشد و آدم به*آن نرسد.
    اگربرای رسیدن به هدفی برنامه*ریزی داشته*باشید، حتماً به آن می*رسید.

    خانم مقیمی،بگذاریدآنچه راکه*درذهن دارم خیلی رک و صریح بگویم.به نظرمن این فرمایشی است که الآن داریدبیان می کنید و این نمی تواند ایده های یکدخترخانم کوچولو باشد.آیاالگو داشتید؟

    ببنید؛ شاید آدم*ها خیلی چیزها را باور کنند اما این چیزها که گفتم وجود دارد. حرف شما راهم قبول می*کنم که وقتی آدم*ها به چیزی می*رسند می*گویند من از قبل می*دانستم،یا اگراتفاق خوبی برایشان می*افتد می*گویند حق من بود که چنین اتفاقی برایم بیافتد.
    طبیعی است که شما هم این فکررا بکنید اما به شما می*گویم که الگوی من همیشه تخیلّم بود. درتخیلّم بود که من باید حتماً یک کارنشدنی انجام بدهم.
    شاید این الگو را که الآن می*خواهم بگوئیم درمصاحبه*های قبلی من همه خوانده*باشید.من برای خودم یک الگوی بزرگ به نام آرش*کمانگیرداشتم. همیشه در زندگیم قصه آرش را رصد کردم و جلو رفتم.

    • اولّین بارکی قصه آرش*کمانگیر راخواندید؟

    درهمان کودکی و یا شاید هم از همان قصه*هایی بود که به ماگفته می*شد. قصه*هایی که درفکر آدم به نظر تخیلّی و غیر واقعی می*رسید اما من در نظر داشتم مثل آرش یک کارشدنی و بزرگ راانجام بدهم.من تخیل خودمم را باور داشتم و برای رسیدن به آن برنامه*ریزی می*کردم.
    آن موقع هدف من این نبودکه مثلاً شرکت حمل*ونقل تأسیس کنم تا کاری را بکنم که هیچ خانمی تا به*حال آن را انجام نداده است.از دوران کودکی می*خواستم یک افسر موتورسوار یا یک پزشک باشم.
    شاید این دوباهم خیلی تفاوت داشته باشند اما من*این دوکار را دوست*داشتم. اصولاً از بچگی کارهایی را دوست داشتم که همه گفتند آن*کار مال پسرهاست.
    برای خودم چارچوب تعیین نمی*کردم

    فکرمی کنم یکی ازدلایلی*که می شود پذیرفت شما رویا در سرنداشتید همین است چون بیشتردخترخانم ها هستندکه*رویا پردازند اما شما خصلت*هایی داشتید که خصلت ویژه دخترها نبود.!

    شاید. بیشتر بازیهای دوران بچگی من *فوتبال یا دوچرخه سواری بود. برخلاف الآن که همه آپارتمان*نشین*شده*اند، آن موقع حیاط خانه*ی ما این امکان را داشت که درآن دوچرخه*سواری کنیم.وسط حیاط هم حوضی بود که اگرخواستی بپری توی آب و شلپ*شلپ بکنی، امکانش باشد.
    آن وقت تو می*توانستی خودت فکرکنی که یک غریق*نجات هستی و آمدی کسی را نجات بدهی.امکان تخیلّی برایت وجود داشت. من هم در تخیل و رویازندگی می*کردم و هدف من هم برمبنای*این تفکر شکل می*گرفت.

    یعنی اگر مثلاً فوتبالیست خاص آن موقع حسین کلانی بود که با سرشوت محکم می*زد،من وقتی توی فکر فرو می*رفتم، خودم را می*دیدم که دارم مثل کلانی با سرشوت می*زنم.
    شاید اینها یک مقدار عجیب و غریب باشد و یا به ظاهریک خانم نباید با این سناریو در ذهن خودش جلوبرود، اما من هیچ وقت به خاطر جسم که یک زن هستم برای خودم چارچوب تعیین نمی*کردم.

    اینطور نبود که من فکرکنم که تو دختری و نمی*توانی فوتبال بازی کنی و یا دوچرخه و موتورسوار شوی و تو باید محصور درخانه باشی و اگر هم که بخواهی بازی*کنی،باید عروسک بازی*کنی و بازی مشترکت یا دوستانت هم باید خاله*بازی و لی*لی باشد.
    این بازیها اصلاً در خصلت و خصوصیت من نبود. من خوشبختانه از همه*ی دوران تحصیلم دوست همراه دارم، از ابتدائي تا دبیرستان بعددانشگاه و بعد دیگر مراحل کاری خودم.
    شما اگر ازاین دوستان من بپرسید، هیچ فصل و خاطره*ی مشترک درباره*ی عروسک*بازی نداریم، هیچ وقت این برنامه را نداشتیم که با همدیگر برویم، فال قهوه بگیریم. شاید این چیزها در موردخانم*ها خیلی طبیعی است و من اصلاً آنها را منع نمی*کنم اما تفکر من همیشه درکارهای اقتصادی، حضور درصحنه*های اجتماعی و کارهائي به این صورت بود.
    اولین حرکت که در این مورد یادم می*آید،ایجاد درآمد کردن در دوره*ای بود که زمانه فرصت آن را به من می*داد. یعنی وقتی دوران دبیرستان را تمام کردم دوران دانشگاهم شروع شد، همزمان رسماً کسب و کار را شروع کردم.

    رفتم در یک شرکت ساختمانی که متعارف بارشته*ای بود که می*خواندم،کارکنم همزمان با آن، پنج*شنبه و جمعه*ام را هم می*رفتم تدریس می*کردم.

    نیاز داشتید؟

    اتفاقاً می*خواستم درهمین مورد توضیح بدهم. وقتی کسی اینطوری کارمی*کند، یاباید خانواده نیازمند باشد یا خودشخص،این نیازهم البته لزوماً نیاز اقتصادی نیست. من شقه*ی دوم این تقسیم بندی بودم.
    خانواده*ام خوشبختانه اصلاً نیازمند نبود. کارکردن من شاید یک خودسازی درونی و ذاتی بود.
    خانواده ما پرتحرک بود

    گفتید*دلتان*می*خواست*یادر رویاهایتان می*دیدیدکه دارید مثل حسین*کلانی با سرشوت می*زنید و همین*طورگفتید: یک الگوی اسطوره*ای یا افسانه*ای مثل آرش*کمانگیر داشتید.

    البته آقای*کلانی*یک*شخصیت واقعی بود اما آرش*کمانگیر افسانه است و شاید شما کم*کم وقتی بزرگتر شدید متوجه شده بودید که الگویتان یک الگو تخیلّی است.آرش سمبل کسی بود که می*خواست همه*ی جانش رابرای وطنش بگذارد و چون این کار را کرد و همه*ی جانش را برای وطنش گذاشت،تیرش اینقدر پرید.
    من هم به همین خاطر اورا الگوی خودم قرار داده بودم، من هم می*خواستم و می*خواهم همه*ی جانم را برای کشورم بگذارم.
    من کاری را انتخاب کردم که کاری نبود که یک کارسازماندهی شده یا خانوادگی باشد تا من هم همان سناریو را ادامه بدهم.

    • پدرومادر شما چه کاره بودند؟

    پدرمن دبیر دبیرستان بودند و مادرم هم معلم دبستان. پدرالهیات و زبان فارسی و انگلیسی درس *می*دادند و مادررا هم* که گفتم.
    البته هردوشان هم یک شغل آزاد دومی راهم برای خودشان داشتند. یعنی خانواده*ی من یک خانواده پرتحرک بودند نه یک خانواده*ی پراز سکون و البته از لحاظ نوع کاری، سنتی بودند.
    شرایط چهل*پنجاه سال پیش با امروز فرق می*کرد.ازلحاظ وضع خانوادگی هم خداراشکر تأمین بودیم و از لحاظ ارث هم خانواده،خانواده*ی بدی نبود.
    کجا ساکن بودید؟

    پدرومادر اصالتا گیلانی هستند اما خود من متولدو بزرگ شده*ی خیابان امیریه تهران هستم.

    آیا توی فامیل شما کسی بود که توی این کار باشد؟

    ابداً ؛ تمام افراد خانواده*های ما، فرهنگی بودند، یعنی تدریس و معلمی در خانواده ما یک کارجا افتاده بود.

    می خواستم پزشک شوم، شدم مهندس عمران

    شماگفتید:که*رویا نداشتید بلکه هدف داشتید،گفتیددلتان می*خواست یک کاربزرگ بکنید،بچه*ها اصولاً ممکن*است چنین رویاها یا اهدافی*داشته*باشداما خیلی وقت ها پدرو مادرها، و به*خصوص مادرهابه*صورت ناخواسته مانع تخیلّات بزرگ فرزندانشان می*شوند.خانم*ها به خصوص خانم*های نسل گذشته بیشتر این باور رادارند که یک*دختر بزرگ می*شود، درس می*خواند، دانشگاه می*رود، قبل*یا بعداز آن شوهر می*کند و وارد زندگی می*شود.آیا پدرومادر شما به شما اجازه*ی رویاپروری می*دادند؟

    من ازخانواده*ای بودم که پدرومادر هردو فرهنگی و معلم و به اصطلاح روشنفکر دوران خودشان بودند و خانواده*ام خاص بود، بااین حال شرایط تربیتی درآن زمان با الآن خیلی فرق دارد.
    من الآن کمترپیش آمده که یک هفته بگذرد و از فرزندانم درمورد اهداف*شان یا پروژه کاری یا زندگی*شان نپرسم. تقریباً غیرممکن*است هرهفته و شاید حتی روزانه ازآنها این*سئوال را بپرسم، اما در دوران ما تقریباً یادم نمی*آید که بیشتراز یکی دوبار در تمام عمر، درمورد اهداف زندگی ما از ماسئوال شده*باشد. یعنی یک سیکل مشخص بودکه دوران مدرسه تمام می*شود،حتماً وارد دانشگاه می*شوند، حتماً دانشگاه*هشان را تمام می*کنند،حتماً بعداز دانشگاه ازدواج و بعد کار می*کنند.
    بنابراین چیزی دراین موردکه بنشنید و در مورد اهداف ما صحبت کنند نه.

    واقعیت این است، اما من الآن سالهاست که با بچه*هایم پنج*شنبه جلسه داریم تا دراین جلسه اتفاقات هفته رابه هم بگوئیم و در مورد کارهایمان صحبت*کنیم تادریک روش منظم یادبگیریم که باهم حرف بزنیم و به هم*کمک* کنیم.
    شاید یکی الآن فکرکند که فلانی چقدر با سیستم بسته اداری با بچه*هایش برخوردکرده وشاید همین*طور هم باشد. بعضی*ها می*گویند: آیا تو پدرومادرت نظامی بودند که اینقدر نظام*مند بارآمده*ای؟!

    من خیلی منظم هستم، دستمال*کاغذی روی میزاتاق من اگر کج باشد، بلندمی*شوم و صافش می*کنم. شاید بحث*مان کمی منحرف شد.داشتم درمورد دوران بچگی*ام توضیح می*دادم. در دوران بچگی ما چنین بحث*هایی خیلی*کم پیش*می*آمد.
    اگرهم صحبتی درخانواده می*شد دراین حداین بودکه می*گفتند: فلانی، یعنی من، فرزند دوم خانواده، هدفش این*است که پزشک شود. نوع پزشکی راهم تعیین کرده*بودم. پزشکی*ام جراحی بود، جراحی من هم جراحی قلب بود.

    به کسی هم گفته بودید؟

    بله. به پدرم،مادرم و خواهرهایم گفته بودم.

    تاکی این رویا را داشتید؟

    تا زمانی که برای دانشگاه اقدام کردم. دیپلم طبیعی*ام را که گرفتم، در 10 رشته*ای که انتخاب می*کردیم مجازبودیم از گروههای مختلف در انتخاب*هایمان داشته باشیم.
    من 9رشته پزشکی را انتخاب کردم و رشته*ی دهم را هم زدم مهندسی*عمران و در همین آخری هم قبول شدم.

    ناراحت شدید که رشته*ی عمران قبول شدید؟

    خیلی ناراحت شدم.

    الآن هم ناراحت هستید ازآن قضیه؟

    الآن هم ناراحت هستم که پزشک نشدم و رشته*ای را خواندم که هیچ وقت ازآن استفاده نکردم اما به دلیل آنکه راه سومی را انتخاب کردم و رفتم سراغ حمل*ونقل،آن ناراحتی را پوشش دادم.

    شاید اگر پزشک می*شدید به این جا که هستید نمی*رسیدید؟

    من داشتم الگویم در پزشکی را می*گفتم. اولین کسی که در دنیا پیوند قلب زد، دکتربارنارد بود و من ایده*آلم برای رسیدن به جراحی این بود که که می*گفتم: «من باید دکتربارنارد بشوم» این را برای خودم هدف*نهایی درنظرگرفته*بودم.

    اوکاری را انجام داده بود که همه می*گفتند غیرممکن است و من دلم می*خواست بروم یک کارمشابه او را انجام بدهم.
    همیشه هدفم این بود که کاری راانجام بدهم که درآن اولین باشم. کاری راانجام بدهم که بتوانم یک نجات به*وجود بیاورم. الآن بچه*های من این روحیه*ی من را می*دانند
    اما آنها، به*خصوص دخترم،اصلاً موافق این نیست و می*گوید من اصلاً حاضر نیستم دنبال یک*کارغیرممکن بروم. او می گوید دوست*دارم یک کار مشخص و روشن را انجام بدهم و مثلاً تدریس کنم. چیزی که همه*ی جوانب آن مشخص باشد.اما من همیشه دوست داشتم که یک کار ریسکی را انجام بدهم.

    ریسک؟ شما ریسک را قبول دارید؟

    نوع کار و انتخاب نوع کارمن ریسکی است.

    ریسک را به خاطرهیجان آن دوست دارید یا اینکه فکرمی*کنید یک روش است؟

    البته ریسک به خاطر هیجانی که ایجاد می*کند هم دوست دارم و از دلهره*اش هم لذت می*برم. فکرمی*کنم که هرکسی ریسک نمی*کند و البته که آخر ریسک هم*همیشه برد نیست
    اما به هرحال کسانی هستند که ریسک می*کنند و وقتی دلیل باخت آن روشن می*شود، دیگران دیگرآن کار را انجام نمی*دهند و بنابراین در درون خودش یک روشنگری هم دارد. یعنی توبازنده می*شوی تا دیگران راه درست کارکردن را یاد بگیرند.

    برگردیم به*کارتان،شماایده*آل کلی*تان این بوده*دکتربارناردبشوید و مثل ایشان یک*کار غیرممکن انجام بدهید ولی*عمران قبول شدید و رفتید در دانشگاه دررشته*عمران تحصیل کردید.آیا این باعث نشد که در رشته*ی تحصیلی تان موفق*نباشید؟

    آن موقع معدل*ها یک،دو،سه،و چهار بود و معدل نسبی من بالای سه بود. ضمن آن، هرکس که باروحیه من آشناست می*داند که اگر من قرار باشد کاری را انجام بدهم، حتماً بهترین آن راانجام می*دهم.
    من اگر امروز قرار شود که به طور مثال یک سازنده پرده کرکره،حتماً بهترین پرده کرکره*ها را درست می*کنم.اول از همه، درخودم عشق به*آن کار را به وجود می*آورم و بعدادامه می*دهم.
    من هیچ*وقت با «حوصله*ندارم، بدم می*آید،دوست *ندارم،متنفرم*و خسته*ام» دنبال کاری نمی*روم. این همان چیزی*است که امروز، به آن می*گویند انرژي مثبت.
    وقتی شما می*خواهید کاری را انجام دهید، اگرباتمام وجودتان احساس کنید که می خواهید آن کار را انجام دهید،سخت*ترین کارغیرممکن را انجام خواهید داد ومطلوب*ترین نتیجه ممکن را خواهید گرفت.
    همسرم گفت یا من اینجا می مانم یا تو!

    کی ازدواج کردید؟همان موقع که کار را شروع کردید یا وقتی که درس*تان راتمام کردید؟

    وقتی درسم تمام شد ازدواج کردم.

    آیا در جلسه*ی خواستگاری،به همسرتان گفتید که چنین ایده*آل*هایی دارید؟

    همسرم در محیط کاری با من آشنا شد به همین علت کمابیش از روحیه*ی من اطلاع*داشت. درجایی که کار می*کردیم، ایشان مافوق من بودند، آخردوران دانشجویی،مثل دوران*کار*ورزی، دریک شرکت ساختمانی کار می*کردم و آنجا باایشان آشنا شدم.
    زمانی که ایشان به*طور رسمی از من خواستگاری کردند من به ایشان وضعیت کاری و ایده*آل*هایم را عنوان کردم. گفتم: این نیست که اگر ازدواج کنم، می*آیم درخانه می*نشینم و ایشان هم به هیچ عنوان چندین توقع و نظری نداشت.
    تنها تکلیفی که تعیین کرد این بوده که اگر ما باهم ازدواج کنیم،دیگر دریک محیط مشترک باهم کارنخواهم کرد به همین دلیل اگر الآن با تقاضای ازدواج من موافقت کنی، یا شما از اینجا استعفا می*دهی و می*روی یا من.

    به این خاطرکه روابط خانوادگی شما در روابط کاری*تان تأثیر نگذارد چنین درخواستی داشتند؟

    دقیقاً، بنابر این بعدازاینکه به صورت رسمی قرارشد ماازدواج کنیم،همان روز اول استعفا دادم وآمدم بیرون.

    یعنی وقتی مراسم عروسی*تان برگزارشد،دیگرهمکار نبودید؟

    خیر

    ایشان در همان شرکت ساختمانی ماندند؟

    بله،ماندند تا مدتی و بعد به صورت مستقل برای خودشان، همان رشته را ادامه دادند.

    شما وقتی که بیرون آمدید،چکارکردید؟

    همان موقع بودکه برحسب اتفاق وارد یک شرکت حمل*ونقل شدم.

    مبارزه کردم، سدها را برداشتم

    پس،از شرکت*ساختمانی آمدید بیرون وارد شرکت حمل*ونقل شدید. البته این هنوز به ایده*آل شما ربطی نداشت اما به هرحال به خاطرنوع کار، شاید به نوعی راضی*تان می*کرد.شاید چون این کار نسبتاً مردانه را که دیدید گفتید غیرممکنی که می*خواستید انجام بدهید همین اینجاست چون هیچ خانمی سراغ کامیون نمی*رود.

    شاید درناخودگاهم این مسئله بود اما دربرنامه*هایم نبود.

    آن موقع هم*که من رفتم دریک شرکت حمل*ونقل،نرفتم که بروم دریک شرکت حمل*ونقل کارکنم، من عملاً رفتم که*کارهای مکاتبات انگلیسی*شان راانجام بدهم و اتفاقاً آن شرکت، شرکت حمل*ونقل بود و آنجا دیدم که این نوع ازکار، کاری*است بسیارپرهیجان وبسیاربه*ظاهر*مردانه. شایداین علقه وعلاقه*ی بنده به این*کارآنجا جوانه زد
    به*صورت هدفمند دنبال این نوع کارنرفتم. من قبل از همین شرکت، به یک شرکت بازرگانی*هم رفتم که یک شرکت غیرایرانی بود و تمام کارهایش به زبان انگلیسی بود.آنجادوماه*کارکردم اما دوست *نداشتم،آمدم بیرون.
    آنجا هم کارهای مکاتبات انگلیسی را انجام می*دادم.ازآنجا آمدم بیرون ورفتم دریک شرکت حمل*ونقل،دیدم این کاررا دوست دارم،بعداز اینجا بودکه فکرکردم اگر هم بخواهم کارم را تغییر بدهم،حتماً در مجموعه حمل*ونقل شاغل می*شوم.

    آنجا وقتی مکاتبات را انجام می*دادید،با کارهم *آشنا شدید یا نه*فقط*کار ترجمه را انجام می*دادید؟

    صددرصد با کارهم*آشنا می*شدم چون مجبور بودم برای یک سری از اطلاعات*، بیشتر وارد مطلب شوم، بایدیک چارچوب را می*دانستم و آن را حس می*کردم.
    من اول صحبت*هایم گفتم: که من وقتی قراراست کاری را انجام بدهم،با تمام وجود و تمام احساس علاقه انجام می*دهم. اول آن علاقه را در خودم به*وجود می*آورم و بعدوارد جریان کارشوم.
    خوشبختانه درآن اداره این اتفاق برایم افتاد که بعداز مدتی،مسئولیت بخش کامیون داری شرکت به من محول شد. این اتفاق ظرف حدود شش ماه اتفاق افتاد ووقتی این قضیه پیش آمد با مطالعاتی که می*کردم، روزبه*روز به این کار علاقه*ی بیشتری پیداکردم.

    • اینکه*یک خانم مسئول بخش*کامیونی باشد، معمولاً برای مردها قابل پذیرش و باور نیست. مخصوصاً در حدود سی*سال پیش، شما باید انرژی فوق*العاده*ای می*گذاشتید که هم براین مسئولیت و هم براین برداشت*های منفی و احتمالاً سنگ اندازی*ها فائق بیائید.

    در مرحله*ی اول*که می*خواهید وارد کار بشویدخیلی مخالفتی وجود ندارد چون*شما به*عنوان یک نیروی دسته*دوم و سوم آن مجموعه مدیریتی حساب می*شوید، به همین دلیل شکل ابزار را دارید.
    از ابزار استفاده می*کنند و هیچ حالت برخوردی و خصم*آلودی هم با آن ایجاد نمی*شود اما اگر از یک محدوده بیشتر و وارد حوزه بالاترشوید،آن موقع است که با شمابرخورد و مخالفت می*شودو سدها جلویتان به*وجود می*آید.

    شما سدی نداشتید؟

    اززمانیکه رفتم برای*شروع فعالیت*اقتصادی برای*خودم، باسدمواجه شدم. من درآن شرکت یک سال و اندی کارکردم و بعدآن شرکت به خاطرمسائل*داخلی خودش تعطیل شد.
    مدیرآن شرکت درایران نبود و به وکیل خودش این وکالت را داد که شرکت را تعطیل*کند، بنابراین اعضای مجموعه شرکت راهم بازخریدکرد.
    بعدازآن من دیگر نرفتم دنبال کاری که با رشته تحصیلی*ام بخواند یا کاری که به *زبان احتیاج داشته*باشد.

    با سابقه*ای که در حمل*ونقل پیداکرده بود،رفتم یک*جای دیگر که کارحمل*ونقل انجام بدهم. وقتی که وارد آن شرکت جدید شدم،باپوزیشن مسئولیت یک بخش شروع به*کارکردم.
    سابقه*کارم را دیده بودند و بعدبا من مصاحبه کردند و به توضیحاتی*که دادم قابلیت و توانائی کاری مرا تشخیص دادند.
    من هم اگر بخواهم یک نفر را استخدام کنم از او می*پرسم سابقه*کارت چیست؟ و بعدچهارتاسئوال مالی ازاو می*پرسم یا چهارتا سند می*گذاریم جلویش تا ببینم چه*کاری می*تواند با آنها انجام بدهد.

    از روز اول هم به او نمی*گویم که حقوق و پوزیشن آن چنانی داری.می*گویم سه*ماه بیا تا ببنیم کارت چطور است و آیا اصلاً انضباط کاری داری و باسیستم من هم*خوانی داری*یا نه.
    حتماً برای شناخت یک دوره*ی آزمایشی می*گذارم. برای من هم همین اتفاق افتاد. از من هم خواستند که بروم*آنجا و انگار قراربود دوره*ی آزمایشی را بگذرانم.
    باآن مسئولیت دردروه*ی*آزمایشی، تبدیل شدم به مدیر داخلی آن مجموعه.
    یعنی این رشد راپیدا کردم.آن شرکت، شرکتی بودکه بالای دویست و سی*چهل*کامیون داشت و ما روزانه، ده دوازده تا بارگیری وتخلیه وکلی*کارهای* دیگر داشتیم وهمه*ی اینهابایدتحت نظارت من*انجام می*شد.

    احاطه*ی مدیریتی برکاری که به من واگذار شده بود و ضبط وربط کردن کارآن قدرخوب بودکه سابقه*ی*کم مرامی*پوشاند.
    البته آن موقع خیلی ازکارهای شرکت*های حمل*ونقل،سنتی انجام می*شد.

    برای همین قضیه*ی محیط مردانه رامطرح*کردم.اصولاً کاراینگونه و به خصوص درارتباط رانندگان و کامیون این قضیه*ی*زن*ومرد راشدیدتر می*کند.
    آیارانندگان و شرکت*های تابعه*ی*مرتبط با شما، زود باور کردند شمااین توانایی رادرید؟

    ببنید،خیلی زود، نه*ولی*شما،در*بدو*ورود با یک سازمان، بایک*رئیس*دفترمدیرکل*که برخورد می*کنید، نحوه*ی ادبیات ارتباطی شما باطرف را معلوم می*کند، که آیا دراین شرکت بی*توجه به شما هستند؟

    آیا طرف ازحضورشمااستقبال می*کند؟ آیادرمرحله بعدی مراجعه شما با آن سازمان و یا اداره، سیستمی رارعایت می*کنند؟
    راننده که می**آمد وارد مجموعه*ای می*شد که*من کارش راانجام می*دادم، وقتی نظم و انضباط رادر صدوراسنادش می*دید، وقتی*که*پیگیری مشکلات*احتمالی*اش*رامی*دید، وقتی پاسخگوئی به مسایلی که داشت را می*دید، دیگر فکر نمی*کرد بایک*زن دارد کارمی*کند.

    شاید اول*که می*خواست بیاید با خودش می*گفت: یعنی رئیس اینجا این دختربچه است؟ اما وقتی می*آمد می*دید که دراین مجموعه پاسخگوی مشکلاتش هستند ودر برابر او تعهد وجود دارد، معلوم است که دیدگاهش عوض می*شد.

    او می*رفت سفر، می*رسید به مرزبازرگان،می*دید *آنجامنتظر حضورش هستند، بنابراین می*دانست سیستمی وجود دارد.آن*موقع نه موبایل بود، نه اینترنت و نه سیستم Gps امروز.

    فقط با فکس وتلفن*این کارها را می*کردید؟

    نه،بعداً شد فکس. اولش فقط تلکس بود.خیلی جاهاتلکس مقابل نداشتند.

    من به دفترایتالیا تلکس می*زدم که این کامیون*ها با این شماره*ها دارند *می*آیند، راننده*ها اینها هستند مجوزهای بازبینی*شان اینهاست و....اطلاعاتی می*دادم تاراننده که می*رسد،راحت باشد اما در مرزبازرگان،مرزبلغار یا مرزترکیه که باتلکس ردبدل نمی*کردم. خیلی وقت*ها با یک تماس تلفنی درمرزبازرگان خبرمی*دادم تا منتظر رانندة من باشند.

    یعنی آنجا هم*این اعتبار را پیدا کرده*بودیدکه حتی باتماس تلفنی کارهایتان راه بی*افتد؟

    بله، ازبس پیگیری می*کردم، دفعه اول زنگ می*زدم من فلانی از فلان جاهستم،آنها می*دیدند که این آدم فرداهم زنگ می*زند، اطلاعات می*دهد، اطلاعات می*خواهد معلوم است که جدی می*گیرند.

    من زنگ می*زدم می*گفتم:کامیون خارج شده یا نه؟ می*گفتند: بله، سرشان داد می*زدم که چرابه من خبرندادید،چون من مؤظف هستم خروج بار صاحب *بار را به اطلاع او برسانم.
    من یک فرم اطلاعات درست می*کردم و به صاحب بارمی*گفتم: کامیونت دراین روز، درآن ساعت از فلان مرز رد شده و در فلان روز رسیده.
    اینها برای آدم اعتبار می*آورد و صاحب کالا دیگر حاضر نبود با شرکتی غیراز این شرکت کار کند و اگر مقیمی ازآن شرکت می*رفت، او دیگر نمی*خواست با کسی غیرازاو کار کند.
    می گفتند زن نمی تواند، گفتم باید بتواند

    چقدر در آن شرکت حمل و نقل ماندید؟

    حدود دوسال

    بعد که این اعتبار را کسب کردید که دیگر کسی حاضر نبود با کسی غیراز مقیمی کار کند، آمدید بیرون؟ این را پرسیدم که بدانم آیا وقتی می*آمدید بیرون آن اعتبار راداشتید؟

    اعتبار را داشتم اما به صرف آنکه آن اعتبار را پیدا کرده*ام، نیامدم این کار را بکنم. صاحبان آن شرکت رفتند خارج.
    شما آن دوره*ی زمانی را درنظر بگیرید. خیلی از شرکت*ها یک شبه تعطیل می*شدند، مدیران*شان می*رفتند. آن موقع60 شرکت و حمل*ونقل وجود داشت اما امروز بالای هزار شرکت حمل*ونقل وجود دارد.

    آن موقع بعداز آنکه این اتفاق افتاد من تصمیم گرفتم کاری را درهمین فیلد حمل*ونقل برای خودم شروع کنم.
    از آن شرکت آمدم بیرون که بروم دنبال شرکت حمل*ونقل، درخواست دادم که مجوز بگیرم و چیزی قریب به یک سال*نیم تا دوسال طول کشید که بتوانم مجوز بگیرم.
    برای این کار دوره*ای طولانی را گذارندم برای آنکه حضور یک زن در مجموعه حمل*ونقل مورد باور جامعه نبود. مشکل قانونی نداشت اما چون این اتفاق نیافتاده بود روال عادی نداشت.

    شما یک وقت یک*کار انجام می*دهی که یک کارچارچوبی و ضابطه*ای دارد. اگر درآن چارچوب ضابطه بتوانی حرکت کنی اجرائي است اما یک چیزی هست که با عرف جامعه نمی*خواند.
    وقتی باعرف نمی*خواند، پیداکردن یک راهکار برای رسیدن به اینکه آن فکر وکار و روش را عرف کنی و تأئیدیه بگیری، خودش پیگیری می*خواهد.

    واین غیرممکن، همان چیزی بودکه شما راراضی می*کرد؟

    بله، هرقدم که جلوتر می*رفتم و می*گفتند نمی*شود،من جری*تر می*شدم که حتماً باید این کار رابکنم. حالا که می*گویند؛ نمی*شود بایدثابت کنم که می*شود.
    چه مشکل حقوقی، قانونی، شرعی یا عرفی می*تواند داشته*باشد، هرقدم هم که جلوتر می*رفتم، پشتکارم بیشتر می*شد که حتماً بایدآن را انجام بدهم.

    به جز قضیه*ی عرف،چه*شرایطی لازم بود که شمانداشتید؟آیا گواهینامه پایه یک هم می*خواست؟

    نه، هنوز هم این شرط شرکت حمل*ونقل نیست و نباید هم باشد. پایه یک داشتن یعنی راننده بودن و این شاخصه*ی این کارنیست.

    آن موقع این کار برای خودش یک طرح طبقه*بندی داشت، مثلاً می*گفتند:که دیپلم و سه*سال سابقه کارداشته*باشی. درمرحله*ی اول که من رفتم حتی اینها هم نبود و طبق روال،هرکس که می*رفت باید می*توانست شرکت حمل*ونقل بزند و فقط مجوز سازمان پایانه*ها را بگیرد. آن موقع البته وزارت راه بود و اسمش سازمان پایانه*ها نبود.

    الآن درطی زمان، مرحله*به*مرحله*شرایط تغییرکرده،تحصیلات می*خواهد،آن موقع حتی اینها نبود و به همین علت می*بایست روی عرف*ساده*ی ثبت شرکت*ها، می*رفتم جلو و این کار را اجرایی می*کردم ولی این اتفاق نیافتاده و با حضور من این مانع به*وجود آمد که انکار این قانون باید بررسی شود. می*گفتند: شما نمی*توانی جلوتر بروی.

    چرا؟چون یک زن تابه حال این کار را نکرده؟ می*گفتم: مگر این دلیل می*شود! کجای قانون ثبت یک شرکت حمل*ونقل نوشته که حتماً باید مذکر باشد؟ اگر چنین قانونی هست من ازآن تبعیت می*کنم ولی وقتی که نوشته نشده یعنی برای من محدودیتی وجود ندارد و من باید بتوانم وارد این قضیه شوم.

    آیا هیچ وقت به این فکر نیافتادید که به اسم برادر یا همسرتان این مجوز را بگیرید؟

    من برادر ندارم و به اسم همسرم هم نمی*خواستم بگیرم به دلیل اینکه این همان نقطه عطف کارمن بود. یعنی چرا من نباید؟ من باید بگویم، باید؟ من باید بگویم معادل، من باید بگویم مشابه، من باید بگویم روش، من بایدبگویم روال باید جاری شود.

    اگرمن تخطی و تخلف کردم، اگرمن کاری را انجام دادم که نشان بدهد یک زن قابلیت اجرایی این را ندارد، آن موقع شما می*توانید بگوئید، اگر من قبول می*کردم پرونده*ی زن*ها را دراین نوع فعالیت اقتصادی بسته بودم.

    برای مجوز دوسال تلاش کردید یا سه*سال؟

    من از سال58 وارد کارشدم، آخرسال61 رفتم دنبال این*کار، آبان سال 63 این مجوز را گرفتم.

    لابدوقتی مجوز را گرفتید با خودتان گفتید که حالا که مجوز را گرفته*ام باید ثابت کنم که از همه مردهایی که این مجوز را دارند بهتر هستم؟

    نه صرفاً این نبود، من نمی*خواستم خودم را با آنها مقایسه*کنم. من برای خودم فکر می*کردم که مثل آنها هستم. می*گفتم: من یک انسان هستم و حق وحقوق اجتماعی دارم، بنابراین باید بتوانم نوع کارهم که یک کار فیزیکی نبود که من نتوانم.

    قرار نبود که یک بارسنگین را ببرم که بگویند با ساختار جسمی یک زن هم*خوانی ندارد و مرد باید این بار را بلند بکند. درشرکت حمل*و*نقل این اتفاق نمی*افتد و تفکر مدیریتی است که کار را می*کند.

    چطور یک زن می*تواند در محاسبه یک ساختمان که قراراست صدهانفر درآن زندگی و هزاران نفر درآن تردد کنند، را طراحی کند، چطور می*تواند دریک جراحی که زندگی آدم به یک تارموبنداست انجام دهد، چطور می*تواند تولد یک نوزاد که یک لحظه تأخیر می*تواند نفس آن مادر و یا فرزند را قطع بکند را انجام دهد، اما یک شرکت حمل*ونقل را نمی*تواند مدیریت کند؟

    چطور مسئولیت مدیریت تربیت همه*ی این آقایان جامعه را به یک زن می*دهند اما مسئولیت مدیریت یک شرکت حمل*ونقل را نه. چرا؟! آیا این نفی مردها نیست که خدای ناکرده بگوئید رانندگان که مرد هستند، فرهنگ برخورد با یک زن را ندارند؟ من میگویم خیر.

    حتی همان آقایان راننده،آنقدراز ادبیات اجتماعی خوب ومثبت برخوردارهستند و یا می*توانند*باشند که عملاً هیچ مشکلی در رابطه اجتماعی با یک خانم ایجاد نمی*کنند و این ثابت شد.

    امروز که خیلی از راننده*های ما تحصیل کرده هستند اما حتی همان موقع، خیلی از راننده*ها با شلوار کردی و بوی سوخته روغن وگازوئیل وارد می*شدند، اما وقتی که می*دانستند مدیرشرکت*شان یک خانم است، حتماً یک نظافت ظاهری را رعایت می*کردند.
    طبیعتاً شرکت حمل*ونقل یک خانم، شیک*تراز یک گاراژ مردانه بود.

    وقتی شرکت را ثبت کردید چه اتفاقی افتاد؟

    وقتی شرکت را زدم، راننده*ها مطلع شدند که من یک شرکت راه*اندازی کردم آن موردی را که خدمت*تان گفتم اتفاق*افتاد. همان که گفتم:یک آدم می*تواند دریک کار یک معروفیت ویا وجاهت کاری را بدست بیاورد.

    سرقفلی یک شرکت به خصوص در قسمت حمل*ونقل،مدیران آن هستند نه برند اسم*شرکت،چون شخص است که کار را انجام می*دهد. بنابراین وقتی راننده*ها مطلع شدند من شرکت خودم را دارم، آنها به دنبال من آمدند،نه آنکه من بازاریابی کنم.

    همسرم، مشوقم و همراهم


    درآن مقطع که دنبال مجوز بودید یا بعداز آن، آیا همسرتان دخالتی درکارتان نداشتند؟

    ایشان همیشه همراه من بود تا به من هم از نظر فکری کمک بکند و هم اینکه همیشه مشوق من باشد. ایشان به توانایی من در انجام تصمیمی که دارم، اعتقاد داشت.
    درمقاطع مختلف زندگی کاری، وقتی که من به ایشان اعلام می کردم که دیگرکافی است یا خسته شدم، ایشان به من می*گفت: این کار و این روش متعلق به تو نیست،شما یک خط یا مسیری رابازکردی برای خیلی دیگر از خانم*ها و دختران این جامعه و حالا دیگر مؤظف هستی که این کارها را انجام بدهی چون تعداد بسیار زیادی از افراد جامعه، چشم*شان به حرکتی*است که تو داری انجام می*دهی و داری راهگشایی می*کنی. شما الآن این دخترخانم*هایی که آمده*بودند را دیدید.

    اینها ازدانشگاه علامه طباطبائی آمده بودند و از من دعوت کردند که چهارشنبه آینده به آنجا بروم و در آمفی*تئاتردانشگاه درمورد آینده*نگری که این بچه*ها می*توانند درشروع کارشان داشته*باشند،صحبت کنم.

    وقتی که آدم الگوی یک حرکت اجتماعی و جمعی می*شود، خیلی جاها کمک می*کند، دیگر درآن موقع به این فکر نمی*کندکه فیدبک یا بازده یا خروجی مالی من چه خواهدبود، بلکه به اینجا می*رسد که حرکت تو می*تواند چه تأثیری روی اجتماع بگذارد.

    همسرم همیشه مشوق من بود و هست،و اعتقادشان براین است که الآن بهترین سرمایه و انتفاع از قضیه*ی کاری من، سرمایه اجتماعی آن است.
    وقتی که شماسه*تا دخترجوان را می*بینید که بااین همه شور وهیجان می*آیند و دنبال این هستند که ازتویک خط بگیرند، لذت می*برید. من در طول پنج*ساله*ی اخیرم، بیش*از پیش مشغول کارهای اجتماعی هستم تا کارهای حمل ونقل.

    الآن برخلاف قول و قرارهای اولیه*ام با همسرم، دفترکارمان را مشترک کردیم و ایشان الآن در واقع مدیریت داخلی شرکت من را به عهده گرفته و دارد آنجا را می*گرداند به خاطر اینکه من دارم کارهای اجتماعی خارج از دفترم را انجام می*دهم.

    اینکه شما مدیرتراز ایشان هستید،باعث بروز مشکل بین شما نیستند؟

    کی گفته که من مدیرترهستم. ایشان مدیرتر هست که توانست مرا بااین شرایطم تحمل کند.

    درخانه روابط*تان چگونه است؟

    ما درخانه تقریباً همیشه داریم مشورت می*کنیم.گاهی اوقات*صدای بچه*هایمان درمی*آید که وای شما همیشه دارید راجع به کارحرف می*زنید. شما وقتی که مشورت می*کنید ایده*های جدیدی به ذهن*تان می*آید.

    هیچ وقت کامیون نمی خرم

    داشتیداز وقتی که شرکت راتأسیس *کردید می*گفتید. راننده*هامتوجه شدند که شما شرکت زدید و آمدند به سمت همکاری با شرکت حمل*ونقل شما.

    بله، آمدند جذب شدند، شروع کردند، با شرایط جدیدخودشان را وفق دادند و اتفاقی افتاد که دارید می*بینید.

    شمااولین کامیون را کی خریدید؟

    من هیچ*وقت کامیون نخریدم،تا الآن رانندگان یک شرکت حمل*ونقل معمولاً قراردادی در اختیار هستند.

    طبیعی که اگر کامیون داشته*باشید درآمدتان بیشتر می*شود.چرا نخواستید کامیون داشته*باشید؟

    این چندتا بحث مختلف دارد. اولاًدرست است که آدمها دنبال منافع بیشترهستند اما من هیچ وقت این منافع مالی ندیده*ام. من اعتقادات شخصی خودم را دارم.
    وقتی دریک کار امانت*داریک تاجر هستم و بارش را می*برم، محال است که وارد کارتجاری شوم،کمااینکه درطول سی*ویک*سال*کارکردم، یک کیلوبار نیاوردم و یک کیلوبارهم ترانزیت نکردم چون چشم من شرکت حمل*ونقل باید محرم اسناد دیگران باشد.

    درخصوص بحث رانندگان وکامیون*ها هم همینطور اگرمن*کامیون داشتم،ممکن بود برای رانندگان من این قضیه تداعی شود که خانم*مقیمی خودش بارخوب را به راننده*ی کامیون*خودش می*دهد، به*همین علت من سعی کردم چنین خطائی را مرتکب نشوم.

    الآن چندکامیون با شرکت شما کارمیکنند؟

    در مقطعی که کارم فقط با کامیون بود باحدود دویست کامیون کارمی*کردم ولی درحال حاضرکارم کامیون*داری نیست و بیشتر کار کشتیرانی و ترانزیت انجام می*دهم.

    • وقتی باری رابرای صادرکردن حمل می*کنید خوشحال*ترید یا وقتی که وارد می*کنید؟

    وقتی که صادرمی*کنم چون اعتقادم تولید برای صادرات است نه واردات. البته ممکن است بگویم که برخی از موارد واردات، واردات مواد اولیه است، امامتأسفانه اکثراً یا میوه و مواد*غذایی است، یا موادساخته شده، مثل چیزهایی که*چین می*آید.
    برای چه باید خشکبار مملکت ما به این مشکل بخوردکه نتوانند آن را دربازار اروپا بفروشند اما بادام زمینی را از چین بیاوریم و بخوریم.
    وقتی به صادرات نگاه می*کنیم می*دانم درکنار آن تولید وجودداشته،درکنارآن اشتغال وجود داشته، پس نیروی کارداخلی کشور درگیربوده، پس ارزشمندتر ازآن است که بخواهم واردات را مدنظر داشته*باشم.

    البته واردات تعادلی را قبول دارم و همین*طور واردات برای جلوگیری از تورم را وارداتی که به تولید کمک می*کند را هم قبول دارم.همه*ی اینها باید بایک روند برنامه*ریزی درست انجام شود.
    اگر قرارباشد که ما فقط صادرات داشته*باشیم و ارز وارد کشور شود و پول در گردش داخل کشور بالابرود قدرت خرید بالا برود و تورم افزایش پیدا کند و باعث بیکاری شود. این یک سیکل است که باید به صورت عملی با آن برخوردکرد.

    من مدیر بانوان بازرگان هستم

    جاهایی هست که به عنوان مشاور فعالیت کنید؟

    من مشاورآقای*دکترنهاوندیان، رئیس*شورای*بانوان*بازرگان هستن وبه نوعی مشاور زنان بازرگان کشور همیشه جلسات مشاوره دارم.

    راستی، اگر زن و مردباهم فرق ندارند، چرا بانوان بازرگان باید شورای مجزا داشته*باشند؟

    فرق نمی*کنند؛ اما چراشما حتی وقتی دوفرزند ازیک جنس داری، از فرزندی که دوسال دارد بیشتر از آنکه 10سال*دارد،مراقبت می*کنید؟خانم*ها درامرتجارت به*اندازه*ی مردها تجربه ندارندبنابراین نیازمند توجه بیشترند.
    شما وقتی بچه*ی دوساله*تان به*سمت بخاری*گرم می*رود نگران*ترهستید تاوقتی که بچه*ی10*ساله*تان به سمت بخاری می*رود چون می*دانید آن بچه دوساله تجربه سوختن را ندارد. بنابراین باید به او کمک کنی و احتیاط را به او یادبدهی.

    شما گفتید:*دنبال غیرممکن*ها هستید.آیا الآن هم*دنبال یک*غیرممکن هستیدکه آن*را ممکن کنید یا اینکه احساس می*کنید رسیده*اید؟

    نه، من*هیچ وقت فکرنمی*کنم رسیده*ام چون همیشه یک*حلقه*ی بعدی وجوددارد و این حلقه*ها به هم پیوسته هستند.کاری که الآن دنبالش هستم، ایجاد باوربرای حضورپررنگ*تر خانم*ها در جامعه اقتصادی هستم.

    خیلی از خانم*ها هنوزباور ندارند که چقدر می*توانند پتاسیل مثبت داشته*باشند برای کمک به اقتصاد جامعه به نظر من درسال که به نام سال جهاداقتصادی نامیده شده، باور حضور و تأثیرزنان در امر جهادگری اقتصادی لازم است.

    نمی*توانیم فکر کنیم که پنجاه*درصد جامعه که زنان هستند، در ارزش افرزده و تولید ناخالص ملی تأثیر نداشته باشند.
    شمانمی*توانید به زن به عنوان یک مصرف کننده نگاه*کنید. باید نیمه دیگر جامعه را بهتر دید و به آن اهمیت داد.

    شما عنوان ثروتمندترین زن ایران را قبول دارید؟

    ثروتمندترین را نه اما ثروتمنداز جنبه*های دیگر شاید.

    به دنبال ریاست نیستم

    با توجه به*اینکه*ایده*آل*های بزرگ*دارید،آیا به*اینکه مناسب بزرگ اجتماعی بگیرد هم فکرمی*کنید؟

    نه، من درهرجا که هستم،سعی می*کنم درهمان جاریشه*ای کارکنم. شما نمی*توانید همیشه عمودی حرکت کنید یا فکرکنید می*توانید به حرکت افقی و گسترش حوزه کارفکر کنید.
    من سعی می*کنم درهرجاکه هستم، همان جا را به بهترین وجهی که فکرمی*کنم و امکانات به من اجازه می*دهد اداره کنم.
    اینجا اتاق بارزگانی به من امکانات راداده که کاری*کنم ومن سعی می*کنم به بهترین شکلی کارم را انجام بدهم. من آدم قدرشناسی هستم ازنهادهایی که از من حمایت کرده*اند نام می*برم.
    همانطوریکه در مورد همسرم هم می*گویم که همراه بودنش به من کمک کرد،همراه بودن نگاه مدیریتی مجموعه*هایی که درآن حضور داشتم را هم می*گویم.
    در مورد اتاق هم این اتفاق افتاد من از هر فرصتی برای خدمت به جامعه*ام استفاده می*کنم.

    افراد موفق،برندهای موفق خلق می*کنند،آیا برند شما یک برند موفق بین*المللی در جهان حمل*ونقل هست؟شاید ایده*آل*تان این باشد که دهها کشتی بزرگ با شما کارکنند.

    کما بیش دارم این کار رامی*کنم اما دنبال آن برند نیستم. من الآن دنبال برند کارآفرینی زنان و دانش حضور زنان درصحنه*ی اقتصاد ایران وکمک به یک تحول درزمینه*ی این توانمندی هستم.
    یعنی فکر می*کنم عوض اینکه دختران جوان بروند درکافی شاپ وقتشان را بگذراند، می*تواند کارهای ارزنده*تری هم بکنند.
    البته شاید به موقع*اش این نیاز راهم داشته*باشد اما اگر به او اعتبار بدهند، دنبال کارهای بزرگتر است و همین عزم*های فردی است که باعث ساختن کشور می*شود.
    اما اگر بی*توجهی شود وحداقل شغلی که یک خانم می*تواند داشته باشد، این باشد که یا رئیس دفتر باشد یا یک ..... مدیریتی پایین داشته باشد، آن خود باوری به وجود نخواهد آمد.
    وقتی یک دختر خانم می*رود مدال طلامی*گیرد، مدال او کم رنگ تر از یک آقا نیست. وقتی این فضای مثبت به وجود بیاید، فیزیک آن به خود من هم برمی*گردد.

    فرزندانم را مستقل بار می آورم

    • فرق شمابادختر شما این است که شما زندگی خودتان را ساخته*اید و آنها وقتی به دنیا آمدند درخانه*ی یک پدرومادر پولدار به دنیا آمده*اند؟

    شما بحث پولدار بودن را یک چیز تثبیتی در نظر میگیرید.

    می*خواستم بگویم بچه*های افراد معمولی، معمولاً مصرف کننده بار می*آیند؟

    بچه*های من دقیقاًمثل یک*طبقه متوسط هستند. من اگر هزارتومان داشته*باشم،به بچه*ام درحد دویست*تومانی که جامعه متعارف می*داند که باید پول توجیبی بچه باشد به او می*دهم من به صرف اینکه می*توانم به او هزارتومان بدهم،هیچ وقت به آنها هزارتومان نداده*ام و نمی*دهم.

    اتفاقاً می*خواستم به شیوه تربیتی*تان اشاره کنید.

    شیوه تربیتی من،شیوه متعادل متوسط جامعه است.با خودمن هم همین رفتار شد این نتیجه گرفته شد.
    عرض کردم*که خانواده*ی من،یک*خانواده*ی متوسط رو به بالا بود ولی من همیشه درحد خانواده*ی صددرصد متوسط تربیت شدم. شما در شروع مصاحبه هم پرسیدی و من گفتم:که من اگر اینقدر کار کردم به خاطر نیازم نبود بلکه من داشتم ساخته می*شدم وشدم. بچه*های من هم بایدساخته*شوند.

    اگراین کار را می*کنم به خاطر خساست نیست بلکه می*خواهم عرف جامعه را رعایت کنم.

    بچه*ی من بچه*ای نیست که اگر بیاید درجامعه، بگویند کفش او فلان قدر وفلان مارک است یا ساعت فلان و ماشین فلان دارد.
    من وقتی یک ماشین دارم و ماشین من هم ماشین سرپایی است، بچه*ی من اگر ماشین بخواهد،ماشین من را برمی*دارد و من ممکن است ماشین دیگری بخرم، آن هم نه با فرق بسیار زیاد.شاهد قضیه هم اینکه مزداقبلی مرا پسرم دارد و من رفتم دوباره یک مزدا خریدم نه یک بنز آن چنانی.

    همان مزداتری صورتی رنگ. این مسئله باعث گلایه*هایتان می*شودهم مثلاً فکرنمی*کنند که مادرشان خسیس است؟

    من تاحدی باید به آنها برسم،بیشترازاین باعث خراب شدن آنها می*شود.باید سعی کنند که ساخته شوند.
    تازه آنها که*کم ندارند.مگرهم سن وسالهای آنها مزدا دارند؟ فکرنمی*کنم آنها چنین احساسی داشته*باشند.آنها درطول زمان همه چیزرا دیده*اند وماهمیشه با آنهاصحبت*کرده*ایم.دخترمن الآن تدریس می*کند، ما درجلسات پنج*شنبه*هایمان تعامل با همدیگر را یاد گرفته*ایم و مستقل بودن را.

    بگذارید با یک خاطره بحث*مان را تمام کنیم. زمانی که سایت*ها و بعدروزنامه*ها بحث*میلیارد بودن من را مطرح کردند، موبایلم زنگ خورد،من گوشی را برداشتم،دخترمن باخنده و خوشحالی به من زنگ زد که مامان این*جوری نوشته*اند، چراتا به حال نگفته بودی؟سرراه که داری برمی*گردی Z4 را برایم بخر بیا، تومیلیاردر بودی و من خبرنداشتم؟

    الآن همه*ی دوستانم زنگ زده*اند و گفته*اند در سایت*ها نوشته*اند مادر تو اولین زن میلیارد درایران است.
    ویرایش توسط بهزاد : 24-04-2012 در ساعت 11:42 دلیل: فاطمه مقیمی
  2. #2
    تاریخ عضویت
    Mar 2012
    نوشته ها
    3
    12
    کاربر جدید
    کاربر جدید
    من خیلی وقت پیش ها در مورد خانم مقیمی شنیدم و از اینکه اینقدر ایشان روح بزرگی دارند به ایشان درود میفرستم! امیدوارم همیشه موفق و سربلند باشند.
  3. #3
    Fobiran
    مهمان
    من یک دوره آموزشی در زمینه کارآفرینی پیش ایشون گذروندم بماند که فن تدریسشون چندان مناسب نبود اما اون کلاس به واقع خیلی چیزها به من اموخت.

    البته در کل در مورد اینکه ایشون چطوری کارآفرین موفق شدن ابهام وجود داره. اساسا تعریف صحیحی از کارآفرینی در ایران وجود نداره. به واقع کارآفرین چه کسیه؟ کسی که شرکت حمل و نقل راه بندازه؟ کسی که اشتغال زایی بکنه؟ چطوری شده که ایشون شده کارآفرین موفق هیچ جا هیچ مطلبی در موردش نیست.
    البته این مسئله از ارزش های ایشون کم نمیکنه. خودشون هم در کلاس هاشون به این موضوع انتقاد داشتن که تعریف صحیحی از کارآفرینی در ایران وجود نداره.


    برای مثال یکی از ویژگی های بارز کارآفرینان خلاقیت و نوآوریه. به واقع ایشون چه نو آوری ای در صنعت حمل و نقل ایران داشتن که بخوایم به ایشون بگیم کارآفرین؟

    کدوم فرصت های بالقوه که قبلا استفاده نشده رو پیدا کردن و بالفعل کردن؟

    آیا صنعت و کسب و کار جدیدی رو معرفی کردن؟

    چه تعداد شغل ایجاد کردن؟

    به نظرم ایشون بیشتر اشتغال زایی کردن نه کارآفرینی.
  4. #4
    transporter
    مهمان
    نقل قول نوشته اصلی توسط منصور [Only Registered and Activated Users Can See Links. Click Here To Register...]
    من خیلی وقت پیش ها در مورد خانم مقیمی شنیدم و از اینکه اینقدر ایشان روح بزرگی دارند به ایشان درود میفرستم! امیدوارم همیشه موفق و سربلند باشند.
    حرفتون صحیحه دوست عزیز.
    در ایران تعریف صحیحی از کارآفرینی ارائه نشده.

    البته باید همین که ایشون در راه آموزش قدم برداشتن رو به فال نیک گرفت. هر کسی اونچه که باعث موفقیتش شده رو در اختیار دیگران قرار نمیده. و صد البته بسیار جای خوشحالیه که زنان جامعه ما مسیر رشد و پیشرفت خودشون رو در این جامعه پیدا کرده اند. امیدوارم با فعالیت چنین بانوانی زمینه فعالیت در زمینه تجارت و کسب و کار بیش از پیش برای بانوان فراهم بشه.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 28-06-2015, 21:57
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 31-05-2015, 17:22
  3. فروش برگه سیب
    توسط کاردان در انجمن مواد غذایی، تره بار و سایر خوراکی ها
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 20-02-2015, 22:20
  4. سرمایههای ایران در مسیر معادن ترکیه
    توسط شرکت پیشگامان در انجمن اخبار بازرگانی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18-02-2015, 11:15
  5. فرا رسیدن بهار بر اهالی تاجر بانک مبارک
    توسط Mahan در انجمن تبریک و تسلیت اعیاد و ایام
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: 22-03-2013, 07:54

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •