PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آیا شما بدترین دشمن کارمندانتان هستید؟



j.kh
30-06-2015, 06:34
دیرانی که با خودمحوری مانع پیشرفت سازمان میشوند
منبع: strategy-business

بسیاری از مدیران بدون اینکه بخواهند جلوی عملکرد بهتر را میگیرند. در این مقاله چگونگی اجتناب از دام خودمحوری را توضیح دادهایم. در بیشتر سازمانها، مدیران راه را برای کارمندانشان هموار میکنند تا به بهترین وجه کارشان را انجام دهند در مقابل سایرین سهوا مسائل را پیچیدهتر از آنچه باید باشد میکنند. شما در کجای این زنجیره پیوسته قرار دارید؟ آیا به پیشرفت شرکت کمک کردهاید یا مانع از آن شدهاید؟ طبق پژوهش ما، کارمندانتان بیشتر شما را به عنوان مانع کارآییشان میبینند تا عاملی در جهت توانمندسازی آن. این حقیقتی انکارناپذیر است؛ حال چه سازمان شما موفق باشد چه نباشد.
مردم در شرکتهای شکستخورده انتظار روسای بد را دارند. گرچه، در مطالعات و مصاحبههایی که با بیش از 250 نفر از افراد شاغل در 37 کشور دنیا انجام دادهایم، دریافتهایم که 51 درصد از کارمندان معتقدند که ابتکارات منجر به موفقیت در عملکرد سازمان میشود نه مدیران آنها. همه کارمندان تصور میکنند که روسایشان هرچند وقت یک بار مانع از کارآیی آنها میشوند.


به سختی امکانپذیر است که اکثر روسا هر روز ایدههای نو در مورد ایجاد تلاش در تیمشان داشته باشند. آنها در آنچه ما به آن دام خودمحوری مینامیم افتادهاند (دامی که درآن مدیران به غلط نتیجه میگیرند که موفقیت تیمشان بازتابی از مدیریت خوبشان بوده است). ماهیت دقیق خودمحوری متفاوت است اما برخی المانهای معمول برای آن وجود دارد. این المانها شامل شفاف نبودن هدف و جهت، توجه نکردن به ظرفیتهای سازمان و سیاستهای بیفایده است (نمودار 1). تحقیق ما همچنین نشان میدهد که در نهایت خودمحوری مدیران با تعهد و اخلاق کارمندان جبران خواهد شد. عملگرهای متوسط ممکن است پیامدهای رئیسی که در دام خودمحوری افتاده است را تحمل کنند اما از عملگرهای بالا به سختی میتوان انتظار داشت که صبور باشند. خبر خوب این است که هر رهبر سازمانی میتواند از دام خودمحوری بگریزد یا از آن اجتناب کند. تنها با تشخیص درست میتوانید درمانتان را طرحریزی کنید.



چگونه خودمحوری ایجاد میشود؟
افتادن در دام خودمحوری یک پروسه ناخودآگاه است. مشکل با مدیر شدن شروع میشود. وقتی مدیران مراتب را در سازمان ارتقا میدهند، تشویق به بزرگ فکر کردن میشوند و دیگر تمایلی به، بهاشتراکگذاری جزئیات با دیگران ندارند. در نتیجه اغلب عدم ارتباط بین مفهوم استراتژی و اجرای آن اتفاق میافتد. برخی ایدهها از نظر مدیران ارشد عملی به نظر میرسند اما عملی نمیشوند.


برخی روسا موفقیت را به تلاشهای خود نسبت میدهند درحالیکه در حقیقت نتایج مثبت شرکت ممکن است از افراد خودانگیزش که کاستیهای رهبرانشان را جبران میکنند، ناشی شده باشد.


افراد اندکی میخواهند نقصهای روسایشان را نشان دهند. بسیاری از کارمندان ممکن است از مجازات بترسند. بسیاری ممکن است معتقد باشند که این وظیفه آنها نیست که به مافوقشان توصیه کنند.


وقتی نتایج عملکرد سازمان قوی باشد، بیشتر مشکل پوشانده میشود اما زمانی که مسائل به خوبی پیش نمیروند، رفتارهای رهبری سازمان به سهولت به عنوان یک علت ریشهای برجسته میشود. در عوض زمانی که نتایج مثبت است، تمایل داریم تا رفتارهای مخرب را بشناسیم ولی روسا هیچ دلیلی برای قضاوت نگرشهایشان یا تلاش بر تغییر خود نمیبینند.



آیا در تله خودمحوری افتادهاید؟
پذیرش فرهنگ خارجی در مدیریت و فقدان بازخورد صادقانه باعث میشود بسیاری از روسا در دام خودمحوری بیفتند. (نمودار 2) بنابراین اولین قدم در تشخیص، لحظهای توقف و توجه به مسیری است که هدایت میکنید. آیا بازتاب عملکرد شما در نقشی که برای کمک به تیمتان ایجاد کردهاید مثبت بوده است؟ آیا با فشارهایی که در مسیر اجرای موفقیتآمیز استراتژی به تیمتان وارد کردهاید، در جستوجوی بازخورد از جانب آنها هستید؟ آیا از انتقاد سازنده از هنجارها و اعمال سازمانی حمایت میکنید؟ پاسخهای شما به این سوالات روش مناسبی برای تعیین این امر است که آیا مانع از کارآیی کارمندانتان میشوید یا خیر.


زمانی که به دنبال مدرکی برای دام خودمحوری هستیم، بر سه سوال کلیدی زیر تمرکز میکنیم:


1. آیا هدف و مسیر پیشروی کارمندان، برایشان روشن است؟
حتی در سازمانهای موفق هم فقط 56 درصد کارمندان معتقدند که مدیرانشان وضوح هدف و مسیر را مشخص کردهاند.


وقتی نیت و قصد از بالا مشخص نباشد، مدیران میانه اغلب استراتژیهای خودشان را در تمرکز منابع بر فعالیتها و ابتکارات خاص ایجاد میکنند. و این خود میتواند منجر به هدایت نادرست سازمان شود. نتایج مثبت میتواند پاشنه آشیل یک مصیبت باشد، حتی گاهی بدون اینکه اخطاری داده باشد. کیفیت مدیریت و فقدان وضوح در تعاریف و مسوولیتها بهطور گستردهای در شکست سازمان مقصرند.


2. آیا مدیران ما مسوولیتپذیرند و به نیاز ظرفیت سازمانی مورد نیاز برای اجرای هدف استراتژیکشان احترام میگذارند؟
حتی اگر هدف استراتژیک رهبران سازمانی مشخص باشد، اگر در توجه به منابع مورد نیاز برای دریافت نتایج کوتاهی کنند، میتوانند بیشتر از منفعت، ضرر برسانند. طبق پژوهش ما تنها 26 درصد کارمندان در سازمانهای موفق معتقدند زمانی که ابتکارات شروع میشوند، رهبرانشان برای ظرفیت سازمانی مسوولیتپذیرند.


یک مدیر پروژه از یک شرکت بیوتکنولوژی مساله را به سادگی توضیح میدهد: « آنها از ما میخواهند تا با کمترین امکانات، بزرگترین کارها را انجام دهیم. یعنی ما خواهیم توانست با هیچ، همه کاری انجام دهیم.» این پروژه نیم نگاهی به یک روز معمولی او دارد. او گفت «من ساعت 7 بعدازظهر به خانه میآیم، با خانوادهام غذا میخورم و دخترم را در تختخوابش میخوابانم» از ساعت 9 شب تا 3 صبح به کارم روی کامپیوتر بازمیگردم.


او قربانی دام خودمحوری خود بهعنوان رئیس ارشد شد. اما اطمینان داشت که از اعضای تیمش که عدم تعادل در کار-زندگی را تجربه کرده بودند، انتظارات غیرواقعی داشت. او با این فرض که دیگران هر آنچه که لازم است را انجام میدهند تا انتظارات غیرواقعی مدیران ارشد را برآورده کنند، در دام خودمحوری گرفتار شده بود. چنین ساعتهای اضافی گزارشنشده میتواند هزینههای انسانی در موفقیت سازمانی را پنهان کند.


برای برخی سازمانها، اینکه از کارمندان انتظار داشته باشیم روی 6 پروژه کار کنند، به علاوه انجام مسوولیتهای روزمره، امری طبیعی است. کارمندانی که بیش از حد کار میکنند گاهی نتایج قابل ملاحظهای تحویل میدهند، اما نمیتوانند این سطوح بالای بهرهوری را حفظ کنند. در طول زمان، کیفیت کارشان کاهش مییابد.


3. سیاستهای ما کارآیی را افزایش میدهد یا از آن جلوگیری میکند؟
رهبران سازمانی در همه سطوح سازمان سیاستهایی را تعیین میکنند که بر چگونگی ایجاد و اجرای تصمیمات تاثیر بسزایی دارند. پژوهش ما نشان داده است که تنها 36 درصد از کارمندان در سازمانهای موفق معتقدند که رهبرانشان سیاستهایی را در راستای کمک به دستیابی به عملکرد بالا است وضع میکنند.


با ملاحظه این نتایج، بسیار مهم به نظر میرسد که بین انواع سیاستها تمایز قائل شویم. سیاستهایی که فقط در راستای تبعیت کارمندان تدوین میشود ممکن است به عملکرد بهتر کمک نکند، اما جلوگیری از پیامدهای خارج از تبعیت، آنها را ضروری میسازد. اما این فقط یک نوع از سیاست است. بسیاری دیگر تمایل دارند تا بر ترجیحات شخصی مدیران ارشد یا سنتهای قدیمی بنا شوند و ممکن است عملیات جاری را تقویت نکنند.


سیاستهای عمومی سازمان که «بایدها و نبایدهای» سازمانی را تعیین میکنند ممکن است مشکلساز باشند. اغلب، این بایدها و نبایدها چیزی بیش از اصول همیشگی از راهی که شرکت همیشه طبق آن عمل کرده است یا قانون سازمان یا صنعت که در گذشته به بهترین وجه عمل کرده است، نیستند. گرچه، در طول زمان چنین سیاستهایی میتوانند از اعتبار خارج شوند. در حقیقت، بسیاری از سیاستهای مفید ممکن است اتخاذ شوند و عملیات کاری موثر را از بین ببرند. اگر رهبران جلوی انتقاد سازنده از هنجارهای سازمانی را بگیرند، ممکن است سهوا مانع از اجرای فرآیند مناسب در سازمان شوند.


برخی خوانندگان ممکن است داستانهایی پیرامون نشان دادن ناکارآیی سیاستهای کسبوکار شنیده باشند. گرﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ۵ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻔﺴﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﻗﻔﺲ ﯾﮏ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﻻﯼ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﺩﺳﺘﻪ ﺍﯼ ﻣﻮﺯ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﻤﻮﻧﯽ ﺑﺎﻻﯼ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﻣﻮﺯﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ، ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﯾﺮ ﻣﯿﻤﻮﻥﻫﺎ ﺁﺏ ﺳﺮﺩ ﻣﯽﭘﺎﺷﯿﺪﻧﺪ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﻤﻮﻧﯽ ﺑﺎﻻﯼ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﺳﺎﯾﺮﯾﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﺘﮏ ﻣﯽﺯﺩﻧﺪ. ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﻫﯿﭻ ﻣﯿﻤﻮﻧﯽ بهﺭﻏﻢ ﻭﺳﻮﺳﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺟﺮﺍﺕ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﯽﺩﺍﺩ. ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﻤﻮﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﺟﺪﯾﺪ ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻦ ﮐﻨﻨﺪ. ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﺟﺪﯾﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩ، ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﺎﻻﯼ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﺑﺮﻭﺩ ﮐﻪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﺳﺎﯾﺮﯾﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺿﺮﺏ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ.


ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﺑﺎﺭ ﮐﺘﮏ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﺟﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦﮐﻪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﭼﺮﺍ، ﺍﻣﺎ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ. ﻣﯿﻤﻮﻥ ﺩﻭﻣﯽ ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻦ شد ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ. ﻣﯿﻤﻮﻥ ﺟﺪﯾﺪ ﺍﻭﻝ ﻫﻢ ﺩﺭ ﮐﺘﮏ ﺯﺩﻥ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﺟﺪﯾﺪ ﺩﻭﻡ ﺷﺮﮐﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﺳﻮﻣﯿﻦ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻫﻢ ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻦ ﺷﺪ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ (ﮐﺘﮏ ﺧﻮﺭﺩﻥ) ﺗﮑﺮﺍﺭ شد. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﭼﻬﺎﺭﻣﯿﻦ ﻭ ﭘﻨﺠﻤﯿﻦ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻧﯿﺰ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻧﺪ. ﺁﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﻣﺘﺸﮑﻞ ﺍﺯ ۵ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﮔﺎﻩ ﺁﺏ ﺳﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ آنها ﭘﺎﺷﯿﺪﻩ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻣﯿﻤﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﺭﺍ ﮐﺘﮏ ﻣﯽﺯﺩﻧﺪ.


ﺍﮔﺮ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﯿﻤﻮﻥﻫﺎ ﺑﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻣﯿﻤﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﺭﺍ ﮐﺘﮏ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ ﺷﺮﻁ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﺴﺖ ﮐﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺁنها ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ: ﻣﻦ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ، ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﻣﺎﺳﺖ. ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ را میکنند. این سه سوال وضوح استراتژیک، ظرفیت سازمانی و درستی سیاستهای کلان، در شناسایی اینکه آیا مدیران مانع از پیشرفت میشوند یا به آن کمک میکنند، مهم هستند. مدیران نمیتوانند بهدلیل اینکه به سطح بالایی از موفقیت دست مییابند یا اینکه ممکن است پاسخها را دوست نداشته باشند، از این سوالات به سادگی اجتناب کنند. آنها باید به این نکته توجه کنند که با حمایت کردن به جای خودمحوری تا چه اندازه کارمندانشان میتوانستند عملکرد بهتری داشته باشند. راههای برون رفت از دام خودمحوری را هفته آینده درهمین قسمت ارائه خواهیم کرد.
امیدوارم خوشتون اومده باشه .خسروتاج جواد