منبع: The Economist

بخش پنجم و نهايي
در سال 2013 جودی شرمن بنیانگذار استارتآپی به نام اِکومام خودکشی کرد. وبسایت وی که یک فروشگاه آنلاین بود با کسری بودجه شدیدی روبهرو شده بود و چندی بعد بسته شد. مدتی نگذشت که مالک جدیدی آن را دوباره راهاندازی کرد.

شاهدی وجود ندارد که رواج خودکشی بین کارآفرینان را نسبت به سایر مشاغل ثابت کند؛ اما همزمان شدن چند مورد از این حوادث موجب شد تا برخی از خود بپرسند آیا جو حاکم بر استارتآپها، فشار را بر بنیانگذارانشان تا حدی افزایش میدهد که ممکن است دست به خودکشی بزنند؟
به غیر از فشار و استرس بالا، مسائل دیگری نیز در پشت پرده این شرکتهای نوین وجود دارند؛ از جمله اینکه اکثر کارآفرینان مردان سفیدپوست هستند. علاوه بر آن اینطور به نظر میرسد که استارتآپها به جای تولید کار، بیشتر در حال نابود کردن مشاغل موجود هستند. اگر از کارآفرینان بپرسید که دلیل فعالیتهای شبانهروزیشان روی استارتآپها چیست، احتمالا جوابی دریافت میکنید که «میخواهیم دنیا را عوض کنیم.»
اما در واقعیت، در پس این اشتیاق و هیجان، عدم اطمینان بزرگی نهفته است. در اصل آنچه استارتآپها انجام میدهند، ساختن یک محصول از «هیچ» است و برای این کار بیش از همه به متقاعد کردن سایرین نیازمندند؛ در حقیقت راهاندازی یک استارتآپ چیزی جز ایجاد اعتماد و باور در شرکا، همکاران، سرمایهگذاران و رسانهها نیست.
از سوی دیگر به دلیل ساختار انعطافپذیری که شرکتهای نوپا از نظر ساعات کاری دارند، میزان کار به حال و روز کارآفرینان وابسته است. یکی از این کارآفرینان جوان میگوید: «ممکن است یک روز حتی حوصله بیرون آمدن از تختخواب را هم نداشته باشید. احساساتتان را باید به شدت کنترل کنید؛ صبحها که بیدار میشوید همه چیز درست کار میکند، ولی غروب که میرسد همه چیز در حال نابودی است.» این مسائل، استرس بنیانگذاران را بالاتر هم میبرد.
برای اکثر کارآفرینان تامین بودجه، بزرگترین کابوس است. معمولا سرمایهگذاران تا آنجا که بتوانند ناخن خشکی میکنند. بنابراین کارآفرینان مجبورند برای کاهش هزینهها و اطمینان از پرداخت حقوق کارمندان، صورت خود را با سیلی سرخ نگهدارند و تا جایی که میتوانند برای خود کمتر خرج کنند. به قول پیشکسوتان کارآفرینی، اگر در استارتآپتان هنوز با کسری بودجه مواجه نشدهاید، پس هنوز یک کارآفرین واقعی نشدهاید.
برای اغلب کارآفرینان خانواده و دوست در استارتآپشان خلاصه میشود و این موجب تعلق خاطر بالا به همکاران میشود. وقتی یکی از همکاران قدیمی تصمیم به ترک گروه بگیرد، ادامه راه برای سایرین مشکلتر از قبل میشود. حسی که این جوانان آن را به «طلاق گرفتن» تشبیه میکنند!
در برخورد با شکست، فرهنگ نقش بسزایی دارد. گاهی مواقع پس از سالها تلاش، بنیانگذار استارتآپ به این نتیجه میرسد که این ره به ترکستان است؛ اما سایر همکارانش به ادامه فعالیت اصرار دارند. دست آخر راهی نیست جز قبول واقعیت و اینکه شکست بخشی از بازی است. لازم است از تجربیاتی که در طول این مدت به دست آمده توشهای برداشت و به پیش رفت.
تعداد بسیار کمی از استارتآپها نه تنها به ایجاد خدمات نوین میاندیشند، بلکه در پی تعریف یک چارچوب کاری جدید نیز هستند. یک شرکت آلمانی که برای تسهیل ساخت وبسایت خدمات آنلاین ارائه میدهد، لیست وظایف کارمندانش را طوری طراحی میکند که از «استراحت کافی» آنان مطمئن باشد. این طرح نه تنها شرکت را متضرر نکرده است، بلکه تعداد مشتریان را به 10 میلیون رسانده است.

جای سایرین کجاست؟
اگر استارتآپها را با سایر انواع شرکتها مقایسه کنید، به سرعت متوجه حضور کمرنگ بانوان خواهید شد. تا سال 2014 تنها 10درصد از کارآفرینان زنان بودند و متاسفانه مدارس برای تشویق دختران به کارآفرین شدن برنامههای خاصی در دست اجرا ندارند.
در بخش مالی نیز، مردان گوی سبقت را از زنان ربودهاند. از میان سرمایهگذاریهایی که روی شرکتهای نوپای فعال در بخش فناوری اطلاعات در سال 2013 انجام گرفت، تنها 5درصد نصیب شرکتهایی که مدیران زن داشتند، شد. در این میان، این تنها زنان نیستند که مورد بیتوجهی قرار گرفتهاند. هرچند شعارها حکایت از این دارد که کارآفرینان از هر گوشه و کناری از جهان میآیند، اما در عمل اکثر قریب به اتفاق آنان، مردان سفیدپوست هستند.
نبود تنوع نژادی در میان شرکتکنندگان در دورههای شتابدهندهها نیز به وضوح قابل مشاهده است؛ اما مدیران این موسسات معتقدند تا وقتی متقاضیان این دورهها تنها سفیدان و آسیاییها هستند، کاری از دستشان برنمیآید. آقای گراهام، موسس شتابدهنده وای کامبینیتر، اعتقاد دارد اگر برای این معضل چارهای اندیشه نشود، در آینده نوآوری در جهان با محدودیتهای بسیاری روبهرو خواهد شد. برخی از سرمایهگذاران برای کمک به حل این مشکل اقداماتی را شروع کردهاند؛ از جمله موسسه شتابدهنده ایده فرست (First) در لندن که بهطور رایگان دورههای آموزشی برنامهنویسی برای دختران دانشجو برگزار میکند.
بسیاری از این جوانان کارآفرین، تصوری که از خود در آینده دارند، چیزی شبیه استیو جابز یا مارک زاکربرگ بنیانگذار فیسبوک است؛ در حالیکه برخی کارشناسان معتقدند، کارآفرینان امروزی بیشتر به کارگرانی در عصری نوین میمانند. آنان به مقایسه موج جدید کارآفرینی با اواخر قرن 19 میلادی میپردازند. زمانیکه دانش پولادگران جدید، دارایی آنان تلقی میشد و موجب به وجود آمدن طبقه کارگری و اجتماعی جدیدی شد.
روشهای نوین برای ساخت استارتآپهای ناب، شرکت در دورههای آموزشی موسسات شتابدهنده، کاغذبازیهای متعارف برای سرمایهگذاری، همه و همه نشانههایی از سازمانیافتگی راهاندازی استارتآپها هستند. این مساله توازن قدرت را میان کارآفرینان و سرمایهگذاران به هم زده است و در این بین سرمایهگذاران برنده شدهاند. رابطه میان سرمایهگذاران و کارآفرینان را امروز میتوان به رابطه بین مدیر و کارمند تشبیه کرد.
بسیاری از استارتآپها نه به خاطر محصولاتشان، بلکه به خاطر تیمی که شکل دادهاند، توسط شرکتهای بزرگتر جذب میشوند که البته به خودی خود نتیجه بدی نیست: اگر یک مهندس برای جذب در چنین شرکتی لازم بود سالها زحمت بکشد و منتظر بماند، اینک از طریق استارتآپی موفق میتواند این روند را سرعت بخشد. اما از این نوع کارآفرینی نمیتوان ظهور استیو جابزها یا زاکربرگهای جدیدی را انتظار داشت؛ چرا که این استارتآپها بیشتر شبیه سیستمی جدید برای پرورش نیروی کار عمل میکنند.

قاتلان مشاغل؟
سوال آخر این است که این کارآفرینان تا چه حد میتوانند از آفریدن کار توسط استارتآپشان شاد باشند؟ هرچند این شرکتهای نوین به سرعت رشد میکنند و چند برابر میشوند؛ اما از آنجا که هرگز به شرکتی عظیم بدل نمیشوند، نمیتوان انتظار داشت که روند بیکاری را چندان تغییر دهند.
در یک بررسی انجام شده، شرکت کداک که در سال 1880 تاسیس شد، با اینستاگرام، وبسایتی برای به اشتراکگذاری عکس در اینترنت، مقایسه شده است. کداک در زمان اوج خود 145 هزار کارمند داشت و برای هزاران نفر دیگر به طور غیر مستقیم شغل تولید کرده بود. فیسبوک، اینستاگرام را تنها پس از 18 ماه تاسیس، به ارزش یک میلیارد دلار خریداری کرد. در این مدت اینستاگرام با تنها 16 نفر کارمند، 130 میلیون مشتری داشت. فیسبوک خود در سال 2012، 2/ 1 میلیارد نفر مشتری و تنها 5800 کارمند داشت. کداک چند ماه قبل از خرید اینستاگرام توسط فیسبوک، اعلام ورشکستگی کرده بود.
این مقایسه تلخ به این معنا نیست که استارتآپها قاتلان مشاغل هستند. این کسبوکارهای نوین در واقع صنایع را متحول خواهند کرد و با از بین بردن برخی، نوعی جدید از کسبوکار به وجود خواهند آورد. برای مثال وبسایت اتسی که فروشگاهی آنلاین است، به نوعی برای یک میلیون نفر «مغازه» باز کرده است تا بتوانند محصولات خود را به فروش برسانند. وبسایتهایی نظیرElance یا Odesk که هر یک به ترتیب 3/ 2 و 5/ 4 میلیون عضو دارند، این امکان را ایجاد کردهاند تا هرکس بتواند خدمات خود را به سایرین عرضه کند و پروژهای برای کار بیابد.
از همه مهمتر اینکه با در دسترس بودن تکنولوژی دیجیتالی، امروز قادریم هر نوع خدمات یا محصولی را ایجاد کنیم. پس جایی برای نگرانی از کمبود ایدههای جدید وجود نخواهد داشت.